شرکت پارامونت پیکچرز اولین تریلر و پوستر از فیلم « نوح » (Noah) را به کارگردانی دارن آرونوفسکی منتشر کرد؛ بنابر گزارش سینماباکس، راسل کرو در این فیلم نقش حضرت نوح (ع) را بازی میکند و گفته میشود آرونوفسکی پیش از آنکه کرو برای بازی در نقش حضرت نوح (ع) قرارداد امضاء کند، این نقش را به کریستین بیل و میشائل فاسبندر پیشنهاد کرده بود؛ فیلمنامه « نوح » را آرونوفسکی، آری هندل و جان لوگان (هوگو) به نگارش درآورده اند. این فیلم که ۱۲۵ میلیون دلار هزینه برای شرکت پارامونت به همراه داشت، پارسال فیلمبرداری شده و اکنون در مرحله پس از تولید به سر میبرد؛ گفتنی است درمورد نسخه نهایی فیلم بین آرونوفسکی و مسئولان پارامونت اختلاف نظر وجود دارد چونکه آرنوفسکی با توجه به اینکه داستان فیلم مذهبی است باز هم در آن تغییراتی ایجاد کرده که پس از تست نمایشی این فیلم برای مخاطبان مختلف از پیروان دین یهود و مسیح گرفته تا افراد عادی، آنها واکنش های نامطلوبی به این اثر داشته اند ولی این به معنای ضعیف بودن اثر نیست بلکه بخاطر تناقض با داستان اصلی است در هر حال باید منتظر ماند و دید که آیا آرنوفسکی و شرکت فیلمسازی پارامونت باهم در یک مسیر مطلوب قرار می گیرند تا به این فیلم بزرگ آسیب نخورد یا نه؟ آرونوفسکی سال ۲۰۰۸ با فیلم « کشتیگیر » جایزه شیر طلای جشنواره ونیز را دریافت کرد و « قوی سیاه » فیلم قبلی او جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را برای ناتالی پورتمن به همراه داشت. جنیفر کانلی، اما واتسن، لوگان لرمن، ری وینستون، آنتونی هاپکینز و داگلاس بوث دیگر بازیگران فیلم هستند. این عنوان ۲۸ مارس ۲۰۱۴ در سینماهای آمریکای شمالی به نمایش درخواهد آمد .
ژانر :
درام | فانتزی
کارگردان : Darren Aronofsky
نویسنده : Darren Aronofsky , Ari Handel
بازیگران :
Emma Watson , Logan Lerman , Jennifer Connelly
تاریخ انتشار : (March 28, 2014 (1393/01/08
حجم فایل : ۱۶mb , 46mb
آخرین
تریلر (Final Trailer) فیلم «بازیهای گرسنگی : مرغ مقلد ۱» (The Hunger
Games: Mockingjay – Part 1) محصول دو کمپانی Lionsgate و Color Force و
منتشر شد.
بنابر گزارش سینما باکس، این فیلم قسمت سوم و پایانی از این سری است که توسط فرانسیس لارنس از روی فیلمنامه ای از دنی استرانگ و پیتر کریگ کارگردانی شده است. جنیفر لارنس یکبار دیگر در نقش کاراکتر اصلی یعنی “کتنیس اوردین” ظاهر شده است؛ بازیگر مطرحی که به این نسخه اضافه شده است جولین مور می باشد که نقش رئیس آلما کوین را بازی میکند.
وودی هارلسن، لیام همسورث، جاش هاچرسن، الیزابت بنکس، جفری رایت، سام کلافلین، جنا مالونه، استنلی توچی و دانلد ساترلند از دیگر بازیگران این فیلم هستند. این مجموعه بر مبنای سهگانه ادبی پرفروش سوزان کالینز ساخته شده که تنها در آمریکا بیش از ۶۵ میلیون نسخه فروخته است.
خلاصه داستان : کتنیس دو بار از «بازی های گرسنگی» جان سالم به در برده اما همچنان در امان نیست. «کنگره» عصبانی و به دنبال انتقام است، آنها فکر میکنند کتنیس باید تاوان ناآرامیها را بپردازد و از آن بدتر، رئیس اسنو به صراحت گفته که هیچکس در امان نیست، نه خانواده کاتنیس، نه دوستانش و نه مردم «منطقه ۱۲» …
کارگردان : Francis Lawrence
نویسنده : Danny Strong, Peter Craig
بازیگران :
Jennifer Lawrence, Josh Hutcherson, Liam Hemsworth
تاریخ انتشار : (November 21th, 2014 (1393/08/30
حجم تریلر : ۷mb , 14mb
وقتی
در آخر قسمت قبلی بازسازی جدید «سیارهی میمونها» یعنی «ظهور سیارهی
میمونها» محصول ۲۰۱۱ دنیای میمون ها یعنی همان زمین را ترک کردیم، روابط
میان انسان ها و خویشاوندان میمونی ما بیش از آن صدمه دیده بود که بشود
تصور ترمیم آن را کرد. طی سالهایی که از پی آمده اند این روابط تنها رو به
وخامت بیشتری گذاشته اند. بیشتر انسان ها به وسیله ی یک بیماری بدخیم که
تنها ۱ نفر از هر ۵۰۰ نفر از نژاد ما در برابر آن مصون است، از صحنه ی
روزگار پاک شده اند. زندگی دسته های بازماندگان به تار مویی بسته است و
منابع آنها همگی رو به اتمام هستند.
میمون
ها از طرف دیگر زندگی نسبتاً خوبی دارند. آنها که فرمانروایی دنیای وحش را
برعهده دارند مشغول به وجود آوردن زبانی پیچیده از طریق نشانه ها و کلام
هستند. خیلی هایشان انگلیسی ابتدایی را می فهمند. اعضای اولیه ی جامعه به
اینجا رسیده اند. آنها از زمان آن الگوهای نشان داده شده در فیلم «۲۰۰۱: یک
اودیسهی فضایی» که استخوان در هوا پرتاب می کردند بسیار پیشرفت کرده اند.
آنها به شیوه ای فصیح و شاید دارای غرش های بسیار، درباره ی جایگاه خود در
نظام جهان جدید بحث می کنند و این مسئله می تواند به اعضای مجلس اعیان
بریتانیا اندک چیزهایی بیاموزد.
تنها عاملی که مانع این می شود که آنها کنترل کل جهان را به دست بگیرند توانایی مصرانه ی نوع بشر برای مقاومت در برابر منقرض شدن به هر وسیله ی لازمه ی ممکن است که آنطور که در اینجا مطرح شده به معنی آماده شدن برای جنگیدن است. در حالیکه فیلم قبلی متصور هشیاری رو به رشد میمون ها برای شورش بود، فیلم حاضر ما را به جنگ گوریل ها بر علیه مبارزین چریکی وارد می کند، نوعی نزاع که برنده ی مشخصی ندارد و در آن هرگز مجبور نیستیم طرف یکی از گروه ها را بگیریم.
ما
در میانه ی طرفین جای خود را انتخاب می کنیم. در جبهه ی میمون ها، رهبر
آنها سزار (اندی سرکیس) نامگذاری به شدت مناسبی دارد و متوجه می شود رقیب
ترشرو و بدنام شده ای به نام کوبا (توبی کبل) در تلاش های او برای برقراری
حاکمیت با ثبات اختلال ایجاد می کند و می خواهد برای همیشه از شر قوم و
خویش های بدوی و مورد تنفر خود خلاص شود. در میان انسان ها بحران بر سر
سوخت باعث می شود معمار سابق مالکوم (جیسون کلارک) وارد قلمرو میمون ها
خارج از سن فرانسیسکو بشود که آنجا یک سد تولید برق به وسیله ی آب وجود
دارد که احیا شده و آخرین امید جامعه ی او برای تولید مجدد برق است. آتش بس
هشیارانه ای برقرار می شود، به این شرط که او و همراهانش اسلحه های خود را
تحویل بدهند و آنها هم با میل خود اینکار را می کنند. اما در جایی که این
سلاح ها از آن آمده اند، سلاح های بسیار بیشتری وجود دارد، در سنگرگاه مرکز
شهر که رهبر جنبش مقاومت دریفوس (گری اولدمن) فرماندهی را بر عهده دارد.
صلح
به دفعات متعدد تنها به حرکت کوچک انگشت کشیدن ماشه بستگی دارد. فیلم
مؤکداً اثری است که پیامی درباره ی قانون کنترل اسلحه در خود دارد. یک صحنه
ی امیدوار کننده میان پسر مالکوم (کودی اسمیت مکفی) و موریس، اورانگوتان
بورنئویی فیلم قبی وجود دارد که آنها یک روز صبح با همدیگر یک رمان تصویری
را ورق می زنند. اما خوش بینی و روابط خوب میان دو نژاد در این لحظه با
برشی به صحنه ی آزمایش اسلحه ها در شهر، که در نسخه ی سه بعدی مستقیماً به
سمت چشم ما نشانه می رود انگار به شکلی بدشگون شلیک شده است، از ذهن پاک می
شود. این یکی از ظریف ترین لحظات فیلم نیست اما منظور خود را می رساند.
کمتر ممکن است به جای جمله ی “دستهای مرده ی سرد” از «چارلتون هستون» یاد
جمله ی “پنجه هات رو از روی من بردار” از او بیفتید.
از
نقطه نظر طراحی و جلوه های ویژه فیلم با تکیه بر آنچه در فیلم قبلی به دست
آمد، ساختاری فوق العاده پیدا کرده است. طراحی صحنه ی اردوگاه میمون ها و
دژ انسان ها هر دو به شکلی خیره کننده باورپذیر هستند. نشانه های جغرافیایی
مرکز شهر متروکه ی سن فرانسیسکو که از خزه پوشیده شده اند، این محیط را به
جنگل شهری فیلم «من افسانه هستم» محصول ۲۰۰۷ شبیه می کنند که نمونه مشابه
درجه بالایی است. وقتی همه چیز در هم می شکند و آشفته می شود، کارگردان
فیلم «مت ریوز» (سازنده ی «کلاورفیلد» و «بگذار وارد شوم/Let Me In») و
گروه اش فضا را تیره، جهنم وار و به هم ریخته نشان می دهد. یک پانوراما
(نمای ۳۶۰ درجه) نمایشی فوق العاده از خشونت های موقع شب وجود دارد که در
آن کوبا کنترل یک برجک تانک در حال چرخش را به دست می آورد و دوربین آن را
در چند چرخش ۳۶۰ درجه دنبال می کند و همه نوع صدا و آشوبی را در خود ثبت می
کند.
در
سراسر فیلم اثر صبوری و هشیاری دیده می شود، همینطور مشغولیت به ایده هایی
درباره ی دیپلماسی، بازداری از راه ارعاب و تهدید، قانون و رهبری. گرچه
فیلم گاهی در مرز نمایش حماقت میمون های عصبانی پیش می رود، اما در کلیت
خود به شیوه ای تأثیرگذار غیر ابلهانه است. جلوه های هنرمندانه به کنار،
حتی یکبار هم به نظر نمی رسد که ریوز صحنه ای را تنها به خاطر اینکه نشان
بدهد جلوه های ویژه چه خوب انجام شده اند، طراحی کرده باشد. این نقص معمولی
است که حتی در لذت بخش ترین فیلم های رقیب همین تابستان هم دیده می شود.
جلوه های ویژه ی فیلم مجدداً در گروه وتای «پیتر جکسون» تحت نظارت «جو لتری» و «دن لمون» صورت گرفته است و خصوصیت فوق العاده ی موشن کپچر بی نظیر فیلم برای بافت احساسی فیلم هم به شدت ضروری و مهم است. این جلوه ها برای شخصیت ها چیزی بیش از یک منظره ی تماشایی فراهم می کنند و از طرف دیگر این شخصیت ها هستند که کاری می کنند تماشای این جلوه ها ارزش کنونی را داشته باشد. مشخص می شود که ریوز با کارآیی روز افزونش دقیقاً همان کسی بود که باید تولید این مجموعه را بر عهده می گرفت، و این تنها به دلیل اینکه فیلم ها کاملاً آراسته و پیراسته هستند، نیست. ما به دنبال آلودگی و تیرگی و ناامیدی هستیم.
حضور
یک دراکولای مهربانتر، جنتلمنتر، مصممتر و خوشهیکلتر شاید علت
نهچندان قابلقبول فروش بالای فیلم «ناگفته دراکولا/Dracula Untold»
باشد، فیلمی که بر اساس کتاب پرفروش و معروف «برام استوکر» است و قهرمانش،
همان قهرمانیست که استوکر آفرید، همان قهرمانی که مورد اعتراض واقع
نشد.مشخصاََ، یونیورسال پیکچرز به دنبال احیای این قهرمان ۸۳ ساله اما
سودآور بوده است، اما این کوشش مخاطبان را کمی میهراساند، و بیش از حد بر
روی کاریزماتیک بودن ستارهی ولزیاش «لوک ایوِنز» (با سابقهی حضور در
فیلمهایی چون «هابیت/Hobbit» و «سریع و خشمگین ۶/Fast & Furious 6»دعای زبان بند)
اتکا کرده، کسی که به نظر میآید چندان با رغبت در این اثر حضور نیافته
است.مشخصاََ طرفداران این ژانر هم از درجه سنی پایین فیلم خشمگین اند،
زیرا میدانند صحنههای خشن در فیلم، از جهات مختلف آب رفته و بچهگانه شده
است. ماجرا در قرن ۱۵ میلادی و در شهر ترانسیلوانیا رقم میخورد، جایی که
شاهزاده ولاد (با بازی ایوِنز) قلمرواش در والاکیا [شهری در رومانی] را با
خیرخواهی و نیکوکاری اداره میکند، و ظاهراََ از بهسختی و عذاب انداختن
مردم بهخاطر علاقهاش به زندگی خوش دوری میکند.او با همسر زیبایش میرِنا
(با بازی «سارا گَدون») و پسر خوشچهرهاش اینگِرَس (با بازی «آرت
پارکینسون»، که بهخاطر نقشش در سریال «بازی تاج و تخت/Game Of Thrones» با
این نقش آشنایی دارد) زندگی خوبی دارد.
متاسفانه،
ولاد زمانی که شاه شیطانصفت عثمانی با نام سلطان مِهمِد (با بازی زیر
پوستی و خوب «دامینیک کوپر») از او میخواهد هزار تن از پسران قلمرواش به
همراه پسر خودش را به کشور او برای خدمت اجباری در سپاه او اعزام کند، وارد
جنگ با سلطان مِهمِد میشود.از آن جایی که او از برتری مقابل ترکها
ناامید است، به سمت کوهستان «براکن توث» میرود -برای جذب مخاطب، نام این
کوهستان همانند نام یکی از استدیوهای یونیورسال انتخاب شده است-، جایی که
اتفاقاََ به یک خونآشام عجیب و غریب (با بازی «چارلز دِنس»، که پس از عدم
توافق مالی استدیو با هنرپیشههای معروف انگلیسی برای این نقش انتخاب شده
است) برمیخورد، و او سریعاََ ولاد را آموزش میدهد.آن خونآشام به ولاد
قدرتهای فرابشری میدهد، ولاد برای فرار از این موضوع، یک راه چاره
مییابد، اگر او بتواند تا سه روز از مردمش در برابر نوشیده شدن خونشان
توسط آن خون آشام حفاظت کند، میتواند به همان حالت انسانیاش بازگردد.آسان
نیست که پس از وقفهای کوچک در جنگیدن، و در حالی که با اشتیاق منتظر
بازگشت به آغوش گرم خانواده است، ناگهان خونش مسموم میشود، برای ولاد چنین
رخ میدهد اما او به سرعت خودش را میبخشد، و با لحنی محترمانه
میگوید:”من به هوا نیاز دارم… متاسفم.”
مدت
زیادی از مدت زمان فیلم با صحنههای «سی جی آی/CGI» زیاد از حد تلف
میشود، حدود ۳۰۰ سکانس نبرد در فیلم با همین شیوه وجود دارد که در آنها
ولاد از همرزمان جدیدی بهره میجوید مثل هزار خفاش که به قلع و قمع کردن
دشمنان کمک میکنند.در کنار اینها، او خودش را درگیر مشکلاتی میبیند که
گریبانگیر خونآشامها میشود، همچون حساسیت به نقره و واکنش آزاردهنده
نسبت به نور خورشید.مورد اول در یک نبرد حساس توسط سلطان مِهمِد مور
سواستفاده قرار میگیرد، و او از هزاران سکه از جنس نقره برای متوقف کردن
خونآشامها استفاده میکند.
کارگردان
فیلم «گری شور» در اولین تجربهاش، از خود کمی استعداد برای سکانسهای
اکشن نشان داده است، و در آن راه از روشهای مختلفی استفاده کرده مثلاََ
دیدگاه ولاد در رابطه با جنگ که در صحنههای مختلفی مورد استفاده قرار
میگیرند والبته به هرچه بدتر شدن فیلم کمک میکند.فیلمنامهی آشفتهی «مت
سِزاما» و «بورک شارپلس» نیز از نظر تجدیدنظرکردن قهرمانش در رفتارش، توجه
زیادی به فیلم «خبیث» داشته که البته به نظر نمیرسد قهرمان این داستان
حماسی همچون کابوسی ترسناک برای کودکان آن دوران بوده باشد.یک پس درآمد از
داستان هم در زمان حال روایت میشود، جایی که ولاد با بدلی از همسرش در
لباسهایی امروزی مواجه میشود، که این موقعیت را برای ساخت یک دنباله برای
فیلم با نامی همچون “بگذارید بازی آغاز شود” هموار میکند، امری که برای
استدیو مطبوع است.البته بیشتر نیاز است تا مثل فیلم «من، فرانکنشتاین/I,
Frankenstein» که اخیراََ اکران شد و بهشدت هم به اثری منفور تبدیل شد،
این فیلم هم بیشتر مورد ارزیابی قرار گیرد.
«جان
ویک / John Wick» گونه ای از اکشن هیجان آور است که به ندرت این روزها
میتوان روی پرده سینماها دید. نسل این ژانر پرطرفدار، که در دوران اوجش
افرادی چون استالونه و شوارزنگر طلایهدارانش بودند، در طول دو دهه گذشته
رو به انقراض رفته است. هر از گاهی، فیلمی مانند «یورش/ The Raid» (یا
دنباله بزرگتر و بهترش «یورش ۲/The Raid 2») برای راضی کردن طرفدارانی، که
عاشق خشونت از درجه R هستند، ساخته میشود ولی گرایش در حال افزایش مردم
به اکشن PG-13 و ظهور تصورسازی کامپیوتری منجر به منسوخ شدن مکتب قدیمی
خشونت سینمایی شدهاند. بعد، ناگهان برای روشن کردن مجدد شعله این گونه
فیلمها سر و کله کیانو ریوزی پیدا میشود که حضورش در این ژانر بعید است.
این فیلم میتواند برای آنهایی، که برای دیدن یک اکشن بی قید و بند له له
میزنند، بهترین فیلم فصل پاییز باشد.
صحبت
چندانی درباره فیلمنامه نمیتوان کرد، اما این را میتوان گفت که ماجرای
فیلم حول یک داستان انتقامگیری میچرخد. فیلمهایی از این دست روایت چندان
عمیقی ندارند، بلکه بیشتر روی هدایت قهرمان فیلم از میان مجموعه ای از
آدمهای بد بسیار قدرتمند تا رویارویی رخ به رخ او با رئیس بزرگ تمرکز
میکنند. به نوعی این فیلم را میتوان نوعی بازی کامپیوتری خواند. بنابراین
جای تعجب ندارد اگر بگوییم که «جان ویک» خویشاوند تجاری بازی کامپیوتری
«روز تسویه حساب ۲/Payday 2» است. هنگام صحبت درباره «جان ویک» میتوان به
فیلمهای سینمایی زیادی از این دست، که قبلاً ساخته شدهاند، اشاره کرد اما
بیشتر از همه نسخه «تقاص / Payback» با بازی مل گیبسون را به یادم
میآورد. ریوز در نقش شخصیت همنام فیلم ظاهر میشود. آدمکش سابقی، که وقتی
ماشینش و سگش توسط جوجه خلافکاری به نام آیوسف تاراسوف (با بازی الفی آلن)
ربوده و کشته میشوند، از بازنشستگی در میآید. آیوسف پسر رئیس قبلی ویک،
ویگو تاراسوف (با بازی میکل نیکویست) است. مسیر منتهی به این پدر و پسر،
ویک را وادار به رویارویی با گروهی از اوباش متشکل از دوستان، همکاران و
دشمنان قدیمی میکند که نقش برخی از آنها را بازیگرانی مانند ویلم دافو،
آدرین پالیکی، جان لگوییزامو و یان مک شین ایفا میکنند.
مهمترین
نقطه قوت «جان ویک»، حرکت بی وقفهاش است. فیلم زمان خفته زیادی ندارد.
تنفسهایی هر چند وقت یک بار در فیلم دیده میشوند مثلاً چند صحنه جالب که
در هتلی رخ میدهند که در آن مهمانان اجازه ندارند درباره کار صحبت کنند.
(معلوم میشود که نقض این قانون عواقب وخیمی به همراه دارد). با این حال،
«جان ویک» عمدتاً میداند که چی هست و بابت این موضوع اصلاً هم شرمنده
نیست. «جان ویک» اکشنی پرشور است که اصلاً وانمود نمیکند که میخواهد چیز
دیگری باشد. در فیلم شاهد گفتگوی کوتاهی درباره کارما و خداوند هستیم که
البته نه عمیق و نه طولانی است.
به جهات فراوانی، ریوز انتخاب بی عیب و نقضی برای این نقش است. ویک را میبینیم که در ماتم از دست دادن همسرش نشسته است. بنابراین وقتی سراغ کارش میرود عواطفش سرخورده و البته سر جای خود هستند. ریوز قبلاً هرگز در چنین نقشی بازی نکرده بود؛ حضور او روی پرده همواره قدرتمندترین دارایی وی بوده و اینجا نیز این ادعا درست از آب در آمده است.
ویک
بیشتر شبیه قدرت طبیعت است تا یک شخصیت کاملاً تحقق یافته. ریوز آن قدر
سابقه دارد که بیننده را با خود همداستان کند، اما مانند «برابرسازِ / The
Equalizer» دنزل واشنگتن گذشتهاش تار است. بازیگران مکمل به خوبی انتخاب
شدهاند، میکل نیکویست نقش تبهکاری که هنگام عصبانیت کف از دهانش بیرون
میریزد را خوب بازی کرده و آدرین پالیکی به شخصیت بیوه ای که، شوهرش را
کشته است، کمی چاشنی جذابیت س*ک*سی افزوده است.
اعتراض دیگرم (که البته اعتراض بزرگی نیست) به نمایش «جان ویک»، فلاش فورواردی است که در ابتدای فیلم شاهد آن هستیم؛ این نه تنها چیزی به پیشرفت روایی فیلم اضافه نمیکند، بلکه اطلاعات زیادی درباره چگونگی اتمام فیلم به بیننده میگوید. با جلو رفتن داستان فیلم این فلش فوروارد همیشه در ذهنمان باقی میماند؛ این اقدام کارگردان باعث انحراف غیرضروری فیلم میشود.
فیلم
توسط دو بدلکار/تنظیم کننده سابق به نامهای دیوید لیچ و چاد استاهلسکی
کارگردانی شده است (طبق قوانین صنف کارگردانان آمریکا، تنها استاهلسکی باید
عنوان کارگردان را داشته باشد). آنها درک خوبی از نحوه فیلمبرداری از یک
نبرد دارند و هرگز به درد کاتهای خیلی سریع که صحنه اکشن را به کاغذ
رنگیهای بصری تنزل میدهند، گرفتار نمیشوند. شلیکها در «جان ویک» کوتاه و
وحشیانه هستند و چند نبرد تن به تن تا ابد ادامه نمییابند. یک تعقیب و
گریز با ماشین وجود دارد که البته کوتاه و شیرین است. لیچ و استاهلسکی را
شاید نتوان در فهرست کوتاه کارگردانهای نامزد ساخت اقتباس بعدی از
داستانهای جین آستن گنجاند، اما وقتی صحبت فیلمهای اکشن در میان باشد این
دو کارشان را خوب بلدند.