بنابر گزارش سینما باکس به نقل از مهر، «ساندرابولاک» ستاره هالیوودی و برنده جایزه اسکار، در حاشیه مصاحبه ای که درباره انیمیشن «مینیون ها» داشت، از نحوه به تصویر کشیدن زنان در رسانه ها انتقاد کرد.
در این مصاحبه او خطاب به مجری برنامه گفت: زنان آزادانه و به صورت گوناگون مورد حمله قرار میگیرند. من شوکه شدم. شاید ساده لوحانه به نظر برسد، اما این مساله مرا اذیت میکند. پسر من میخواهد در این جامعه رشد کند و من تلاش میکنم مردی را تربیت کنم که به زنان جامعه احترام می گذارد و برای آنها ارزش قائل شود و حالا اینجا با حملات رسانه ها بر زنان مواجه هستیم که فکر نمیکنم متوقف شود. دختران کوچک ما با این تحکم رسانه ها و اینترنت در شرایط خیلی دشواری قرار دارند و کسی که توان مقابله با آن را دارد باید این جریان را متوقف کند.
با این انتقاد ها ساندرا بولاک به جمع زنان منتقد تبعیض جنسیتی در هالیوود، از جمله «اما واتسون»، «مریل استریپ»، «پاتریشیا آرکت»، «اشلی جود» پیوست.
او در ادامه گفت: زنان باید در مقابل این حملات از یکدیگر حمایت کنند. ما باید این روند را متوقف کنیم. ما با سرعت زیادی به دختران و زنان جامعه آسیب میزنیم که این موضوع مرا به وحشت می اندازد. این مساله واقعاً مرا نگران میکند و از مردم میخواهم که کمک کنند و جلوی این روند را بگیرند.
در انیمیشن پرطرفدار «مینیون ها» که امسال روانه بازار شد، ساندرا بولاک به جای شخصیت «اسکارلت اورکیل» صحبت میکند.
کناف - پایان نامه مدیریت - پمپ - سوله - نئوپرن
بازیگر سوئدی سه گانه «دختری با خالکوبی اژدها» (نسخه سوئدی) در فیلم زندگینامه ماریا کالاس، نقش این خواننده مشهور یونانی تبار اپرا را ایفا میکند.
بنابر گزارش سینما باکس به نقل از آنا، نومی راپاس قرار است در فیلم «کالاس» (Callas) ایفاگر نقش ماریا کالاس خواننده مشهور آمریکایی اپرا در میانه قرن بیستم باشد. این خبر در حاشیه شصتوهشتمین دوره جشنواره کن که امشب افتتاحیه آن برگزار میشود، اعلام شد.
فیلم «کالاس» را خانم نیکی کارو، فیلمساز نیوزیلندی سازنده «نهنگ سوار» و «سرزمین شمالی» کارگردانی خواهد کرد. کارگردان نگارش فیلمنامه «کالاس» را نیز بر عهده داشته و آن را از کتاب زندگینامهای نوشته آلفونسو سنیورینی با عنوان «بیش از حد مغرور، بیش از حد شکننده» اقتباس کرده است.
این فیلم زندگینامهای بر محور ماجرای عاشقانه دو شخصیت یونانی تبار مشهور ساکن آمریکا در قرن بیستم، ماریا کالاس خواننده اپرا و آریستوتل اوناسیس ثروتمند که حدود دو دهه ادامه داشت، ساخته می شود. ماریا کالاس (با نام اصلی سوفیا سیسیلیا کالوس) متولد ۱۹۲۳ در منهتن نیویورک خواننده سرشناس و پر نفوذی بود که نقشهای اصلی را در اپراهای وردی، پوچینی، دونیتزتی، روسینی، بلینی و واگنر در اپراخانههای اروپایی و آمریکایی مانند اسکالا، فلورانس، پاریس و نیویورک بود. وی در سال ۱۹۷۷ از دنیا رفت. به گفته گویدو دیآنجلیس، یکی از تهیهکنندگان فیلم «کالاس» این خواننده «فقط دلش میخواست زنی معمولی باشد؛ اما دریافت که نمیتواند چنین باشد. حال و وضع او با اسطورههای باستانی شباهت داشت.»
نومی راپاس متولد ۱۹۷۹ در سوئد برای ایفای نقش اصلی سه فیلم سوئدی «دختری با خالکوبی اژدها»، «دختری که با آتش بازی کرد» و «دختری که به کندوی زنبور لگد زد» به شهرت رسید و پس از آن در هالیوود با کارگردانهایی مانند ریدلی اسکات در فیلم «پرومتئوس» و گای ریچی در فیلم «شرلوک هولمز: بازی سایهها» همکاری کرد. وی یک بار نامزد دریافت جایزه بفتا شده است.
سقف کاذب - انجام پایان نامه مدیریت - آبپاش مخفی شونده - ساخت سوله
«قمارباز»
یک بازسازی تر و تمیز و با کیفیت از فیلمی خوب با همین نام محصول سال ۱۹۷۴
با هنرنمایی «جیمز کان» در نقش یک پروفسور دانشگاه که خورهی شرطبندی پای
میزهای پوکر کازینوهای مختلف بود است. اینجا،«مارک والبرگ» به خوبی
توانسته شخصیتی دو وجهی را که نیمهای شوخ طبع و بامزه و نیمهای جدی،
مصمم، طماع و سودجو دارد را خلق کند که قناعت برای او معنایی ندارد و به
قول معروف دوست دارد هر چیزی را تا آخرش ادامه دهد. بر خلاف آن نسخهی
قدیمی، این نسخه باید سود خوبی را هم نصیب کمپانی پارامونت کند.دقیقاً ۴۰
سال پس از اکران قسمت اصلی، «ایروین وینکلر» و «رابرت چارتوف» با دیگر
همکارانشان همراه شدهاند تا دوباره یک قسمت دیگر از آن «قمارباز» مشهور
بسازند که هرچند داستان این قسمت به اندازهی فیلم اصلی انقلابی و بدیع
نیست اما یادآور خاطرات خوب پارامونت از فیلم خوبش در دههی ۷۰ است.
«جیمز
توباک»، که فیلمنامهی قسمت اصلی اولین کار او بود، اینجا در کنار
نویسندهی این قسمت یعنی «ویلیام موناهان» به عنوان تهیهکنندهی اجرایی
حضور دارد، موناهانی که از خیابانهای نیویورک به نویسندگی فیلمی که در
آسیا رقم میخورد [اشاره به فیلم «یک مشت دروغ/Body Of Lies» اثر ریدلی
اسکات] رسیده و حالا هم فیلمی که جنوب کالیفرنیا رقم میخورد را نویسندگی
کرده است، با هوشمندی توانسته مشخصه اصلی شخصیتهای قصههایش یعنی روان
گسیختگی را اینجا هم بکار ببندد. گفتهی بیپرده و بیتعارف پدربزرگ لب موت
و ثروتمندش در ابتدای فیلم که میگوید او هیچ ارثی نخواهد برد، جیم بنت
(با بازی «مارک والبرگ») را سریعاً به شخصی تبدیل میکند بدون هیچ ملاحظه و
دقتی دست به ریسکهای بزرگ و خطرناک میزند. او که در یک تفرجگاه ساحلی
درجه یک متعلق به فردی به نام آقای لی (با بازی «اَلوین اینگ») در یک
شرطبندی برنده میشود، از آن موقع به بعد هیچوقت این کار را کنار
نمیگذارد، شرطهایش را دو برابر میکند و برنده هم میشود تا اینکه
ناگهان، او همهچیزش را میبازد، چیزی که شاید به خاطر ولع و اشتیاق بیش از
حد او برای پیروزی است.
بیباکی
جیم وقتی مشخص میشود که سخاوت مادر عصبانیاش به پایان میرسد، اما او
بازتابی از تفکر برای فرار از این مصیبت در ذهنش پدیدار میشود. این مرد
همواره ریسکپذیر، که اکنون زندگی روی بدی به او نشان داده است، یک کار
روزانه به عنوان دستیار یک پروفسور ادبیات پیدا میکند. او در کنار
دانشآموزانش در سالن کنفرانس و در زمانی که به آنها آثار شکسپیر را آموزش
میدهد تا احساساتشان را در مسیرهای گستاخانه برانگیزد، بسیار معمولی اما
جنگجو و زرنگ جلوه میکند. سه تا از دانشآموزانش، که همگی از دانشآموزان
برجسته در موارد مختلف هستند، به او علاقهمند میشوند، دکستر (با بازی
«اِموری کوهن») که یک تنیسباز بی ادعا و خاکی است، لامار (با بازی «آنتونی
کلی») که یک ستارهی بسکتبال است و به صورت آماتور بازی میکند اما بزودی
قرار است به یک تیم حرفهای برود، و اِیمی (با بازی «بِرای لارسون»)، که
تنها دانشآموز ممتاز کلاس او در نویسندگی است.
جیم
میگوید: ” اگه تو نابغه نیستی، لازم هم نیست باشی دادا”، او خودش هم چیز
خاصی در بساط ندارد، به جز رمانی که چندسال پیش منتشر کرده است. عرض اندام
کردن به ایمی چیزی است که جیم شاید در نظر دارد، او ایمی را طوری
برمیانگیزد که انگار ایمی به او علاقهمند است، تا جایی که آنها دست به
سفری کوتاه در دل صحرا میزنند، سفری که متاسفانه، در پایان به چند کازینوی
هندی ختم میشود، جایی که جیم دوباره به عامل بدبختیاش علاقهمند میشود،
و او را درگیر یک خطر دیگر میکند. تغییر یافتن شخصیت زن اصلی داستان از
آن زن با ظاهر نامتعارفش در آن نسخهی اصلی که با بازی «لارن هیوستون»
همراه بود به یک دانشآموز که معلمش مایل به برقراری رابطه با او است یکی
از پیشرفتهای فیلمنامهی موناهان است. از جهات دیگر فیلمنامه به دلیل
داشتن تعدادی دیالوگ قلمبه سلمبه و فلسفی که یکی از سردستههای زیرزمینی
سرد و گرم چشیده با بازی «جان گودمن» بر زبان میآورد هم قابل توجه است.
با
سپری شدن روزها، قمارباز قصهی ما مجبور به انجام کاری میشود که فکرش را
نمیکرد، او باید بر لامار آسیب پذیر تکیه کند و از او بخواهد تا نتیجهی
یک بازی بسکتبال را تغییر دهد. حتی بعد از آن، هنوز چیزی تمام نشده، و
موناهان و کارگردان فیلم «روپرت وایات» یک تصمیم دیگر گرفتهاند که بیشتر
به دل تماشاگران خوش خواهد آمد، کاری که کارگردان قسمت اصلی «کارل ریژ» با
آن پایانبندی خونینش موفق به انجام آن نشد. تقریباً در تمامی صحنهها،
والبرگ در نقش اصلی هنرنمایی میکند و شخصیتش را مصمم و با سماجت میسازد.
بیتعارف، برخی اوقات که شیطنتش گل میکند، با هیچکس رودربایستی ندارد، حتی
با خودش، و با دانشآموزان برگزیدهاش بر خلاف پدربزرگ و مادرش بدون
سانسور و به قول معروف خودمانی صحبت میکند.اشتیاق زیاد او نسبت به
قماربازی چیزی است که در او فطری به نظر نمیآید، دلایلی که پشت این علاقه
یا به بیان بهتر اعتیاد او به قماربازی است به درستی توضیح داده نمیشود
اما میتوان حدس زد چیزی خانوادگی و یا احساسی است
به
همین منوال، جیم در مقام یک شخصیت دستنیافتنی باقی میماند، کسی که شما
برای تائیدش بیشتر از حد معمول سرتان را تکان خواهید داد. نقشهای مکمل به
خوبی از آب در آمدهاند، از گودمن در نقش یک سردستهی زیرزمینی و بازی خوب
لانگ در نقش یک مادر به ظاهر سفت و سخت گرفته تا بازی هوشمندانهی لارسون
در نقش یک دانشآموز درخشان و بیپروا، کلی در نقش یک ستارهی بااستعداد
اما سوالبرانگیز و ویلیامز در نقش یک خلافکار خوشزبان و چندکاره همگی خوب
هستند. عوامل فنی و ظاهری در سطح بالا و خوبی قرار دارند، هرچند که
آهنگها و موسیقیهایی که میان صحنههای مختلف پخش میشونند سهلانگارانه و
غیرقابل قبول هستند.
منبع ترجمه نقد: نقد فارسی
مایکل کیتون در کمدی سیاه الخاندرو جی ایناریتو در مورد شهرت و خلاقیت می درخشد.
مرد
پرنده ای خیلی خیلی بلندپرواز است. فیلم پر از جریان های عاطفی است و
احساسات آسیب دیده بازیگران با تمام قدرت آزاد شده اند تا تاثیر دراماتیک،
تاریک و طنز خود را بر آن بگذارند. مرد پرنده ای از نظر ظاهر یکی از
زیباترین فیلم های سال است و تمام این زیبایی ها در خدمت داستانی قرار
گرفته که مفاهیمی چون شهرت و خلاقیت را کنکاش می کند. بازیگران فیلم نمونه
هستند و در راس آنها می توان به مایکل کیتون اشاره کرد. او نقش ستاره سابق
سری فیلم های ابرقهرمانی را دارد که در تلاش است دوباره به اوج شهرت و شکوه
سابق خود برسد، نقشی که به زندگی واقعی او هم بی شباهت نیست. او از پس
نقشی که کارگردان فیلم الحاندرو جی ایناریتو بر دوشش نهاده به خوبی برآمده
است.فیلم بسیار با اصالت است و لحن و کمدی سیاه آن بینندگان را به همراهی
با خود فرا می خواند و به خصوص مخاطبانی که در جستجوی فیلم های بدیع هستند
را به قلمرویی می برد که تاکنون در آن نبوده اند.
از
زمان فیلم عشق سگی که ۱۴ سال پیش باعث شهرت جهانی ایناریتو شد تاکنون فیلم
های او همواره پر از انرژی و چالش بوده اند. در اینجا او و فیلم بردار
زبردست، امانوئللوبتزکی زحمت بسیاری کشیده اند تا بتوانند همانند فیلم طناب
هیچکاک، فیلم را طوری بسازند که گویی تماما در یک برداشت گرفته شده است.
مرد پرنده ای که عنوان رمز گونۀ “مزیت غیرمنتظرۀجهالت” را هم یدک می کشد نه
تنها بر محوریت دنیای تئاتر ساخته شده است بلکه تقریبا تمام داستان آن
درون یا در نزدیکی تئاتر سنت جیمز در خیابان ۴۴ غربی می گذرد. در همین مکان
است که بازیگر افول کردۀ سینما، ریگنتامسون (کیتون) سعی دارد پیش نمایش
تئاتری را آغاز کند که گمان می برد شهرت سابق او(که از زمان نه گفتن به
بازی در مرد پرنده ای ۴ از کفش رفته) را باز خواهد گرداند.
البته
ریگن می داند که سرنوشت او این است که مرد پرنده ای باشد; او هنوز پوستری
از فیلم را روی دیوار اتاق رختکن خود دارد و صدای شخصیت مرد پرنده ای هر از
گاهی با او سخن می گوید. اما اکنون او هر چه داشته از جمله پول خودرا بر
سر نمایشی اقتباسی از داستان کوتاه ریموندکاروِر گذاشته است. نام نمایش
“وقتی از عشق می گوییم از چه می گوییم” است که خود او اقتباس کرده و آن را
کارگردانی می کند. از جمله همبازیان او می توان به لزلی (نیامیواتس) که
همانند ریگن اولین حضور خود در تئاتر را تجربه می کندو لورا
(آندریارایزبورو) که به ریگن علاقمند است، اشاره کرد.وقتی دیگر بازیگر مرد
نمایش در کمال تعجب از کار افتاده می شود، دوست پسرلزلی، مایکشینر (ادوارد
نوتون) که در سینما برای خود نام و نشانی دارد سریعا داوطلب می شود که در
نمایش بازی کند. این بازیگر جدید از لحاظ فروش می تواند برای نمایش مفید
باشد اما از نظر همکاری چهار نفره زیاد به نفع گروه کار نمی کند و در واقع
یک آدم بدذات و عوضی است. او در اولین جلسه تمرینی تمام دیالوگ های خود را
حفظ کرده و خواهان بازنویسی قسمت هایی از داستان می شود. او اولین پیش
نمایش عمومی را هم با خوردن مشروب واقعی به جای آب روی صحنه خراب می کند.
ریگن
ضربه های دیگری را هم از دخترش که به تازگی از بازپروری بازگشته دریافت می
کند زیرا با تصمیم اشتباهی که گرفته او را به سمت دستیار شخصی خود منصوب
کرده است. سم دایما در مورد عقب افتاده بودن ریگن نسبت به مقتضیات زمان
همچون مقاومت او در مقابل توییتر بر سر او تشر می زند. خبر بد دیگر، حامله
بودن لورا است و به تمام اینها نگرانی های او بابت خرابکاری های احتمالی
مایک در پیش نمایش دوم را هم بیافزایید.فیلم پر از لحظه های شرم آور، روابط
مخفی، شوخی های تئاتری، دعوا و جر و بحث است.ایناریتو فیلم نامه را با
همکاری نیکلاسجیاکوبون (همکار او در نویسندگی فیلم بیوتیفول)، الکساندر
دینِلاریس و آرماندو بو نوشته است. او لحظات تاریک و خنده دار زیادی را در
فیلم گنجانده اما بدون شک در این فیلم هدفی فراتر از اینها دارد.
تقلای
ریگن برای بازیابی شهرت و القای حس موفقیت به خود، دایما توسط سم و مایک
که قصد تحریک او را دارند زیر سوال می رود. فراتر از این سوژۀ محوری، فیلم
به مسایل درونی چون عدم خود باوری و خلاقیت، تفاوت بداهه کاری و برنامه
ریزی، آنچه فردی به واسطه شهرت و قدرت انجام می دهد نیز نگاهی می اندازد.
یکی دیگر از نکاتی که مرد پرنده ای به آن اشاره دارد تمایز یک برنامه تمرین
شده مثل نمایش تئاتر و حرکتی ناگهانی و پیش بینی نشده چون دویدن ریگن با
لباس زیر در نیویورک و تاثیر آن روی ذهن مخاطبان است.داستان فیلم که درام
(ساز) زیبای آنتونیو سانچز آن را همراهی می کند در بازه زمانی چند روزه
اتفاق می افتد و برداشت ها تماما به هم وصل هستند و در آن بریدگی مشخصی به
چشم نمی خورد. گویی برداشت ۱۳ دقیقه ای بدون وقفه ابتدای فیلم “جاذبه” در
تمام مرد پرنده ای ادامه پیدا کرده است. جای تعجب هم ندارد که فیلم بردار
هر دو اثر لوبتزکی بی همتا باشد هر چند تاثیر این نوع فیلم برداری در اینجا
متفاوت از جاذبه است. فیلم برداری اثر اگرچه نرم و روان است اما با جسارتی
مثال زدنی در همه جا حضور دارد تا اعمال و عکس العمل های بازیگران را در
بدن و صورت آنها به نمایش بگذارد.جابجایی بین نماها با ظرافتی مثال زدنی
صورت گرفته است به طوری که بعد از مدتی از زمان فیلم دیگر دنبال وصله و
پینه میان آنها نمی گردید و متوجه می شوید همه چیز در فیلم از جمله حرکات
بازیگران با توجه به حرکت دوربین تنظیم شده است.
اگر
ایرادی از نظر فیلم نامه ای وارد باشد این است که نقش دیگر بازیگران نمایش
تئاتر از جمله مایک و به خصوص لزلی و لورا به جای پر رنگ تر شدن در زمان
نزدیکی به شب اجرای نمایش، کم رنگ تر می شوند. نمایی در فیلم هست که بیشتر
شبیه یک تمهید است و زیاد واقعی نمی نماید: در یکی از میکده های محله
تئاتر، ریگن به منقدسابقا مشهور (لیندزیدانکن) یکی از روزنامه های معروف
قدیمی بر می خورد که تابیتا نام دارد. وقتی ریگن به تابیتا نوشیدنی تعارف
می کند، تابیتا به او می گوید که او یک بازیگر هالیوودیپفکی است و او قصد
دارد نمایشنامهریگن را با تمام توان مورد هجمه قرار دهد. چنین انتقام گیری
هایی در زمان های قدیم تر رایج بوده اما اینکه یک منتقد در چشم بازیگری زل
بزند و چنین چیزی را بگوید بسیار مسخره و تقریبا غیرممکن به نظر می رسد.
امروزه اگر چنین اتفاقی بیفتد بازیگر بی شک به سردبیر هنری روزنامه اطلاع
خواهد داد.
خود
کیتون شاید مدتها چشم انتظار چنین نقشی بوده تا از طریق آن دوباره مقابل
دوربین بازگردد و شهرت خود را بازیابد. اما اینبار قصد دارد خود را به
عنوان یک تئاتری معرفی کند تا بازیگری که باید مدام با لباس های عجیب و
غریب جلوی دوربین قرار می گیرد. او را می توان با حس غرور کاذب، پوست
چروکیده و موهایی که کم پشت شده اند کاملا درک و در نقش ریگن تصور کرد. از
او حسابی انتقاد شده و به خصوص توسط نزدیکانش زیر پا لگد مال شده است و
شاید تنها منبع امید و تنها مشوق او همسر سابقش، سیلویا (ایمیراین) باشد.
کیتون بی توجهی های ریگن به موانعی که می توانند منجر به شکستش شوند را به
خوبی نمایش می دهد و حس غفلت او را به بیننده انتقال می دهد.
نورتون
در نقش پسر بد ماجرا که فردی خودبزرگ بین و حساس است فوق العاده ظاهر شده
است. در میان بازیگران زن، استون سرآمد است و به خصوص در دو نمایی که در
پشت بام تئاتر با همراهی نورتون (که در یک نما آنها بازی شجاعت یا حقیقت را
بازی می کنند) اتفاق می افتند او عالی کار کرده است.گلیفینایکس هم نقش
تهیه کننده و وکیل ریگن را خیلی ساده و سرراست بازی کرده است. مرد پرنده ای
در طی سی روز و تقریبا تماما در محله سنت جیمز فیلم برداری شده است. فیلم
مخاطبان عام را هیجان زده می کند و مخاطبان خاص و حرفه ای هم از دیدن آن
لذت زیادی خواهند برد زیرا این فیلمی است که اصولا قصد دارد به سوی مقصدی
جدید و نو رهسپار شود.
منبع ترجمه نقد: نقد فارسی