سومین تریلر (International Trailer) فیلم «هفتمین پسر» (Seventh Son) محصول کمپانی لجندری پیکچرز منتشر شد.
خلاصه داستان : تام وارد (بن بارنز) جوان یاد می گیرد که چگونه با ارواح خبیثه مبارزه کند، بزرگترین چالش او زمانی رخ میدهد که مادر مالکین (جولیان مور) که قدرتمندترین جادوگر است از زندان انفرادی که توسط استاد گرگوری (جف بریجز) برایش مهیا شده، فرار می کند…
ژانر : ماجرایی | فانتزی
کارگردان : Sergey Bodrov
نویسنده : Charles Leavitt, Steven Knight
بازیگران :
Ben Barnes, Julianne Moore, Jeff Bridges
تاریخ انتشار : (February 6th , 2015 (1393/11/17
حجم تریلر : ۱۵mb , 28mb
آخرین
تریلر (Final Trailer) فیلم «بازیهای گرسنگی : مرغ مقلد ۱» (The Hunger
Games: Mockingjay – Part 1) محصول دو کمپانی Lionsgate و Color Force و
منتشر شد.
بنابر گزارش سینما باکس، این فیلم قسمت سوم و پایانی از این سری است که توسط فرانسیس لارنس از روی فیلمنامه ای از دنی استرانگ و پیتر کریگ کارگردانی شده است. جنیفر لارنس یکبار دیگر در نقش کاراکتر اصلی یعنی “کتنیس اوردین” ظاهر شده است؛ بازیگر مطرحی که به این نسخه اضافه شده است جولین مور می باشد که نقش رئیس آلما کوین را بازی میکند.
وودی هارلسن، لیام همسورث، جاش هاچرسن، الیزابت بنکس، جفری رایت، سام کلافلین، جنا مالونه، استنلی توچی و دانلد ساترلند از دیگر بازیگران این فیلم هستند. این مجموعه بر مبنای سهگانه ادبی پرفروش سوزان کالینز ساخته شده که تنها در آمریکا بیش از ۶۵ میلیون نسخه فروخته است.
خلاصه داستان : کتنیس دو بار از «بازی های گرسنگی» جان سالم به در برده اما همچنان در امان نیست. «کنگره» عصبانی و به دنبال انتقام است، آنها فکر میکنند کتنیس باید تاوان ناآرامیها را بپردازد و از آن بدتر، رئیس اسنو به صراحت گفته که هیچکس در امان نیست، نه خانواده کاتنیس، نه دوستانش و نه مردم «منطقه ۱۲» …
کارگردان : Francis Lawrence
نویسنده : Danny Strong, Peter Craig
بازیگران :
Jennifer Lawrence, Josh Hutcherson, Liam Hemsworth
تاریخ انتشار : (November 21th, 2014 (1393/08/30
حجم تریلر : ۷mb , 14mb
وقتی
در آخر قسمت قبلی بازسازی جدید «سیارهی میمونها» یعنی «ظهور سیارهی
میمونها» محصول ۲۰۱۱ دنیای میمون ها یعنی همان زمین را ترک کردیم، روابط
میان انسان ها و خویشاوندان میمونی ما بیش از آن صدمه دیده بود که بشود
تصور ترمیم آن را کرد. طی سالهایی که از پی آمده اند این روابط تنها رو به
وخامت بیشتری گذاشته اند. بیشتر انسان ها به وسیله ی یک بیماری بدخیم که
تنها ۱ نفر از هر ۵۰۰ نفر از نژاد ما در برابر آن مصون است، از صحنه ی
روزگار پاک شده اند. زندگی دسته های بازماندگان به تار مویی بسته است و
منابع آنها همگی رو به اتمام هستند.
میمون
ها از طرف دیگر زندگی نسبتاً خوبی دارند. آنها که فرمانروایی دنیای وحش را
برعهده دارند مشغول به وجود آوردن زبانی پیچیده از طریق نشانه ها و کلام
هستند. خیلی هایشان انگلیسی ابتدایی را می فهمند. اعضای اولیه ی جامعه به
اینجا رسیده اند. آنها از زمان آن الگوهای نشان داده شده در فیلم «۲۰۰۱: یک
اودیسهی فضایی» که استخوان در هوا پرتاب می کردند بسیار پیشرفت کرده اند.
آنها به شیوه ای فصیح و شاید دارای غرش های بسیار، درباره ی جایگاه خود در
نظام جهان جدید بحث می کنند و این مسئله می تواند به اعضای مجلس اعیان
بریتانیا اندک چیزهایی بیاموزد.
تنها عاملی که مانع این می شود که آنها کنترل کل جهان را به دست بگیرند توانایی مصرانه ی نوع بشر برای مقاومت در برابر منقرض شدن به هر وسیله ی لازمه ی ممکن است که آنطور که در اینجا مطرح شده به معنی آماده شدن برای جنگیدن است. در حالیکه فیلم قبلی متصور هشیاری رو به رشد میمون ها برای شورش بود، فیلم حاضر ما را به جنگ گوریل ها بر علیه مبارزین چریکی وارد می کند، نوعی نزاع که برنده ی مشخصی ندارد و در آن هرگز مجبور نیستیم طرف یکی از گروه ها را بگیریم.
ما
در میانه ی طرفین جای خود را انتخاب می کنیم. در جبهه ی میمون ها، رهبر
آنها سزار (اندی سرکیس) نامگذاری به شدت مناسبی دارد و متوجه می شود رقیب
ترشرو و بدنام شده ای به نام کوبا (توبی کبل) در تلاش های او برای برقراری
حاکمیت با ثبات اختلال ایجاد می کند و می خواهد برای همیشه از شر قوم و
خویش های بدوی و مورد تنفر خود خلاص شود. در میان انسان ها بحران بر سر
سوخت باعث می شود معمار سابق مالکوم (جیسون کلارک) وارد قلمرو میمون ها
خارج از سن فرانسیسکو بشود که آنجا یک سد تولید برق به وسیله ی آب وجود
دارد که احیا شده و آخرین امید جامعه ی او برای تولید مجدد برق است. آتش بس
هشیارانه ای برقرار می شود، به این شرط که او و همراهانش اسلحه های خود را
تحویل بدهند و آنها هم با میل خود اینکار را می کنند. اما در جایی که این
سلاح ها از آن آمده اند، سلاح های بسیار بیشتری وجود دارد، در سنگرگاه مرکز
شهر که رهبر جنبش مقاومت دریفوس (گری اولدمن) فرماندهی را بر عهده دارد.
صلح
به دفعات متعدد تنها به حرکت کوچک انگشت کشیدن ماشه بستگی دارد. فیلم
مؤکداً اثری است که پیامی درباره ی قانون کنترل اسلحه در خود دارد. یک صحنه
ی امیدوار کننده میان پسر مالکوم (کودی اسمیت مکفی) و موریس، اورانگوتان
بورنئویی فیلم قبی وجود دارد که آنها یک روز صبح با همدیگر یک رمان تصویری
را ورق می زنند. اما خوش بینی و روابط خوب میان دو نژاد در این لحظه با
برشی به صحنه ی آزمایش اسلحه ها در شهر، که در نسخه ی سه بعدی مستقیماً به
سمت چشم ما نشانه می رود انگار به شکلی بدشگون شلیک شده است، از ذهن پاک می
شود. این یکی از ظریف ترین لحظات فیلم نیست اما منظور خود را می رساند.
کمتر ممکن است به جای جمله ی “دستهای مرده ی سرد” از «چارلتون هستون» یاد
جمله ی “پنجه هات رو از روی من بردار” از او بیفتید.
از
نقطه نظر طراحی و جلوه های ویژه فیلم با تکیه بر آنچه در فیلم قبلی به دست
آمد، ساختاری فوق العاده پیدا کرده است. طراحی صحنه ی اردوگاه میمون ها و
دژ انسان ها هر دو به شکلی خیره کننده باورپذیر هستند. نشانه های جغرافیایی
مرکز شهر متروکه ی سن فرانسیسکو که از خزه پوشیده شده اند، این محیط را به
جنگل شهری فیلم «من افسانه هستم» محصول ۲۰۰۷ شبیه می کنند که نمونه مشابه
درجه بالایی است. وقتی همه چیز در هم می شکند و آشفته می شود، کارگردان
فیلم «مت ریوز» (سازنده ی «کلاورفیلد» و «بگذار وارد شوم/Let Me In») و
گروه اش فضا را تیره، جهنم وار و به هم ریخته نشان می دهد. یک پانوراما
(نمای ۳۶۰ درجه) نمایشی فوق العاده از خشونت های موقع شب وجود دارد که در
آن کوبا کنترل یک برجک تانک در حال چرخش را به دست می آورد و دوربین آن را
در چند چرخش ۳۶۰ درجه دنبال می کند و همه نوع صدا و آشوبی را در خود ثبت می
کند.
در
سراسر فیلم اثر صبوری و هشیاری دیده می شود، همینطور مشغولیت به ایده هایی
درباره ی دیپلماسی، بازداری از راه ارعاب و تهدید، قانون و رهبری. گرچه
فیلم گاهی در مرز نمایش حماقت میمون های عصبانی پیش می رود، اما در کلیت
خود به شیوه ای تأثیرگذار غیر ابلهانه است. جلوه های هنرمندانه به کنار،
حتی یکبار هم به نظر نمی رسد که ریوز صحنه ای را تنها به خاطر اینکه نشان
بدهد جلوه های ویژه چه خوب انجام شده اند، طراحی کرده باشد. این نقص معمولی
است که حتی در لذت بخش ترین فیلم های رقیب همین تابستان هم دیده می شود.
جلوه های ویژه ی فیلم مجدداً در گروه وتای «پیتر جکسون» تحت نظارت «جو لتری» و «دن لمون» صورت گرفته است و خصوصیت فوق العاده ی موشن کپچر بی نظیر فیلم برای بافت احساسی فیلم هم به شدت ضروری و مهم است. این جلوه ها برای شخصیت ها چیزی بیش از یک منظره ی تماشایی فراهم می کنند و از طرف دیگر این شخصیت ها هستند که کاری می کنند تماشای این جلوه ها ارزش کنونی را داشته باشد. مشخص می شود که ریوز با کارآیی روز افزونش دقیقاً همان کسی بود که باید تولید این مجموعه را بر عهده می گرفت، و این تنها به دلیل اینکه فیلم ها کاملاً آراسته و پیراسته هستند، نیست. ما به دنبال آلودگی و تیرگی و ناامیدی هستیم.
حضور
یک دراکولای مهربانتر، جنتلمنتر، مصممتر و خوشهیکلتر شاید علت
نهچندان قابلقبول فروش بالای فیلم «ناگفته دراکولا/Dracula Untold»
باشد، فیلمی که بر اساس کتاب پرفروش و معروف «برام استوکر» است و قهرمانش،
همان قهرمانیست که استوکر آفرید، همان قهرمانی که مورد اعتراض واقع
نشد.مشخصاََ، یونیورسال پیکچرز به دنبال احیای این قهرمان ۸۳ ساله اما
سودآور بوده است، اما این کوشش مخاطبان را کمی میهراساند، و بیش از حد بر
روی کاریزماتیک بودن ستارهی ولزیاش «لوک ایوِنز» (با سابقهی حضور در
فیلمهایی چون «هابیت/Hobbit» و «سریع و خشمگین ۶/Fast & Furious 6»دعای زبان بند)
اتکا کرده، کسی که به نظر میآید چندان با رغبت در این اثر حضور نیافته
است.مشخصاََ طرفداران این ژانر هم از درجه سنی پایین فیلم خشمگین اند،
زیرا میدانند صحنههای خشن در فیلم، از جهات مختلف آب رفته و بچهگانه شده
است. ماجرا در قرن ۱۵ میلادی و در شهر ترانسیلوانیا رقم میخورد، جایی که
شاهزاده ولاد (با بازی ایوِنز) قلمرواش در والاکیا [شهری در رومانی] را با
خیرخواهی و نیکوکاری اداره میکند، و ظاهراََ از بهسختی و عذاب انداختن
مردم بهخاطر علاقهاش به زندگی خوش دوری میکند.او با همسر زیبایش میرِنا
(با بازی «سارا گَدون») و پسر خوشچهرهاش اینگِرَس (با بازی «آرت
پارکینسون»، که بهخاطر نقشش در سریال «بازی تاج و تخت/Game Of Thrones» با
این نقش آشنایی دارد) زندگی خوبی دارد.
متاسفانه،
ولاد زمانی که شاه شیطانصفت عثمانی با نام سلطان مِهمِد (با بازی زیر
پوستی و خوب «دامینیک کوپر») از او میخواهد هزار تن از پسران قلمرواش به
همراه پسر خودش را به کشور او برای خدمت اجباری در سپاه او اعزام کند، وارد
جنگ با سلطان مِهمِد میشود.از آن جایی که او از برتری مقابل ترکها
ناامید است، به سمت کوهستان «براکن توث» میرود -برای جذب مخاطب، نام این
کوهستان همانند نام یکی از استدیوهای یونیورسال انتخاب شده است-، جایی که
اتفاقاََ به یک خونآشام عجیب و غریب (با بازی «چارلز دِنس»، که پس از عدم
توافق مالی استدیو با هنرپیشههای معروف انگلیسی برای این نقش انتخاب شده
است) برمیخورد، و او سریعاََ ولاد را آموزش میدهد.آن خونآشام به ولاد
قدرتهای فرابشری میدهد، ولاد برای فرار از این موضوع، یک راه چاره
مییابد، اگر او بتواند تا سه روز از مردمش در برابر نوشیده شدن خونشان
توسط آن خون آشام حفاظت کند، میتواند به همان حالت انسانیاش بازگردد.آسان
نیست که پس از وقفهای کوچک در جنگیدن، و در حالی که با اشتیاق منتظر
بازگشت به آغوش گرم خانواده است، ناگهان خونش مسموم میشود، برای ولاد چنین
رخ میدهد اما او به سرعت خودش را میبخشد، و با لحنی محترمانه
میگوید:”من به هوا نیاز دارم… متاسفم.”
مدت
زیادی از مدت زمان فیلم با صحنههای «سی جی آی/CGI» زیاد از حد تلف
میشود، حدود ۳۰۰ سکانس نبرد در فیلم با همین شیوه وجود دارد که در آنها
ولاد از همرزمان جدیدی بهره میجوید مثل هزار خفاش که به قلع و قمع کردن
دشمنان کمک میکنند.در کنار اینها، او خودش را درگیر مشکلاتی میبیند که
گریبانگیر خونآشامها میشود، همچون حساسیت به نقره و واکنش آزاردهنده
نسبت به نور خورشید.مورد اول در یک نبرد حساس توسط سلطان مِهمِد مور
سواستفاده قرار میگیرد، و او از هزاران سکه از جنس نقره برای متوقف کردن
خونآشامها استفاده میکند.
کارگردان
فیلم «گری شور» در اولین تجربهاش، از خود کمی استعداد برای سکانسهای
اکشن نشان داده است، و در آن راه از روشهای مختلفی استفاده کرده مثلاََ
دیدگاه ولاد در رابطه با جنگ که در صحنههای مختلفی مورد استفاده قرار
میگیرند والبته به هرچه بدتر شدن فیلم کمک میکند.فیلمنامهی آشفتهی «مت
سِزاما» و «بورک شارپلس» نیز از نظر تجدیدنظرکردن قهرمانش در رفتارش، توجه
زیادی به فیلم «خبیث» داشته که البته به نظر نمیرسد قهرمان این داستان
حماسی همچون کابوسی ترسناک برای کودکان آن دوران بوده باشد.یک پس درآمد از
داستان هم در زمان حال روایت میشود، جایی که ولاد با بدلی از همسرش در
لباسهایی امروزی مواجه میشود، که این موقعیت را برای ساخت یک دنباله برای
فیلم با نامی همچون “بگذارید بازی آغاز شود” هموار میکند، امری که برای
استدیو مطبوع است.البته بیشتر نیاز است تا مثل فیلم «من، فرانکنشتاین/I,
Frankenstein» که اخیراََ اکران شد و بهشدت هم به اثری منفور تبدیل شد،
این فیلم هم بیشتر مورد ارزیابی قرار گیرد.
این
روزها به نظر می رسد تقریباً همه چیز بر اساس یک کمیک بوک ساخته شده باشد و
درونمایه ی سینمایی حاصله همیشه ارزش تلاشی که برای اقتباس آن به کار برده
شده را ندارد. قطعاً «هرکولس» یک شکست پرهزینه و عظیم است، اثری که عناصر
مشغول کننده ی بصری زیادی دارد اما از نظر احساسی فلج است. فیلم در حالیکه
از برانگیختن ذره ای توجه و علاقه ی فردی عاجز می ماند تماشاگر را با جلوه
های ویژه ی کامپیوتری بی پایان خود خسته می کند. کارگردان فیلم «برت رتنر»
همیشه به بکار بستن جلوه های بصری شناخته شده بوده اما حتی برای او هم این
فیلم نشان دهنده ی گامی اشتباه است زیرا عامل حیرت برانگیز و هیجان آور در
آن به نوعی خنثی و الکن از کار درآمده است.
اگر
بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم باید بگوئیم «هرکولس» از طرح اولیه ی جذابی
برخوردار است گرچه از این جذابیت استفاده ی چندانی نشده است. در این جهان
ممکن است خدایانی وجود داشته باشند یا نباشند – تا اینجای مسئله مبهم است و
هیچ یک از خدایان شخصاً حضور پیدا نمی کنند – اما هرکولس (با نقش آفرینی
«دواین جانسون» در بهترین حالت تشابه بدنی به «آرنولد شوارتزنگر») پسر زئوس
نیست. در واقع او یک یتیم است. شهرت او به عنوان یک نیمه خدا طی سال ها
کسب شده است و به او اجازه می دهد به عنوان یک مزدور که جایگاه و اعتبار
خود را معامله می کند، ثروتی به هم بزند. بله این فرضیه می توانست به
داستانی جذاب منتج شود اما این در صورتی بود که فیلم ساخته ی «ریدلی اسکات»
باشد نه شخصی مثل «برت رتنر». به جای آن در نهایت با این روبرو می شویم که
هرکولس و گروه پنج نفره ی دلشادش (چهار مرد و یک زن) موافقت می کنند تا به
لرد کوتیس تراسی (جان هرت) کمک کنند تا در یک جنگ داخلی علیه شورشیانی که
به سحر و جادو معروفند، بجنگند. هرکولس برای همکاری خود مبلغ دستمزی بالا
تعیین می کند، با دختر کوتیس ارجنیا (ربکا فرگوسن) نظر بازی می کند ، در یک
مجموعه تمرینات شرکت می کند و در نهایت راهی جنگ می شود. این جنگ شامل دو
نبرد عظیم می شود. بعد از نبرد دوم فیلم متوجه می شود که رگه های داستانی
زیادی هستند که به سرانجام نرسیده اند پس نتیجه ی آنها را به شکل یک خط
داستانی مغشوش نیم ساعته کنار هم می چیند که در مرز میان کمی ابلهانه بودن
تا کاملاً سبک سرانه بودن در رفت و برگشت است. به هرحال از آنجا که ما قرار
نیست زیاد نگران سیر منطقی وقایع باشیم، می توانیم به صندلی مان تکیه دهیم
و از چند صحنه ی جنگی دیگر هم لذت ببریم.
بخش
داستانی مربوط به شخصیت هرکولس، البته تا جایی که بتواند ادعای داشتن چنین
بخشی را بکند، او را از نقش یک مزدور سنگدل که تنها به پول اهمیت می دهد
به قهرمانی پایبند به اصول تبدیل می کند. صحنه هایی که در آنها هرکولس با
هیولاها – هیدراس، سربروس و بقیه – می جنگد به شکلی کلاهبرداری هستند. آنها
هیچ یک از تصاویری را که از افسانه هایی که درباره ی انسان یا خیالات او
نقل شده است را به نمایش نمی گذارند. نزدیک ترین وضعیت او برای جنگیدن با
یک موجود وحشی زمانی است که با سه گرگ مبارزه می کند. در کلیت خود این فیلم
بیشتر شبیه به ترکیبی از فیلم های «Conan the Barbarian» و «۳۰۰» شبیه است
(البته به خوبی هیچ کدام از آنها نیست) تا اینکه شباهتی به فیلمی مانند
«نبرد تایتان ها» داشته باشد.
گرچه
از نظر دلایل تجاری مشخص است که چرا «هرکولس» به دنبال رده بندی PG-13
بوده است، در سراسر صحنه ها دیده می شود که فیلمی با رده بندی R درون آن
وجود دارد که به شدت میل دارد خود را نشان دهد. هر دو فیلم «Conan the
Barbarian» و «۳۰۰» به دلیل نمایش روابط جنسی و خشونت در رده ی R قرار
داشتند اما لزوم قرار گرفتن در دسته ی PG-13 باعث شده تا «هرکولس» هردوی
این فاکتور ها را در کمترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. من نمی توانم مدعی
شوم که اگر این فیلم پر از صحنه های خونین و اندام های برهنه بود لزوماً
اثر بهتری می شد اما احتمالاً سرگرم کننده تر از آب درمی آمد. «هرکولس»
فیلم طولانی ای نیست – کمتر از ۱۰۰ دقیقه است – اما لحظاتی وجود دارند که
فیلم با وجود همه ی اکشن خود حالتی کشدار پیدا می کند.
موجب
غافلگیری کسی نخواهد بود که جانسون با وجود اینکه در نقش شخصیت اصلی به
ماهیچه هایش کش و قوس مناسبی می دهد، اما نقش آفرینی به یادماندنی ای برجا
نمی گذارد. بیشتر همبازی هایش به جز دو نفر همگی به همان اندازه فراموش
شدنی هستند. «یان مک شین» فوق العاده یکبار دیگر یک نقش کوچک را (در این
فیلم یکی از اعضای گروه هرکولس) برعهده می گیرد و تصویری دیدنی از آن ارائه
می دهد. «روفوس سوول» که نقش دوست صمیمی هرکولس، اتولیکوس را بازی می کند
تصویری بسیار نزدیک به بازی «هریسن فورد» در نقش هان سولو (در فیلم های
«جنگ ستارگان») به نمایش می گذارد. «جان هرت» یا «جوزف فینس» هیچ کدام
شخصیت شرور تأثیر گذاری را ارائه نمی دهند با اینحال «پیتر مولان» که در
نقش نوکری گیر افتاده است، کاملاً قابل تنفر است.
به
نظر می رسد «هرکولس» به ذائقه ی پسران گروه سنی ۱۰ تا ۱۴ سال که کاری برای
آنها بهتر از این نیست که چیزهایی را که معمولاً در بازی های ویدئویی می
بینند روی پرده ی بزرگ سینما تماشا کنند، خوش بیاید. من فیلم را به صورت دو
بعدی دیده ام و نمی توانم نظری بدهم که ۳ بعدی آن بهتر است یا خیر، گرچه
تصور چنین چیزی مشکل است. اگر جانسون امیدوار بود که این نقش فرصتی
استثنایی و راه گشا برای او باشد، بایستی تلاش خود را از سر بگیرد. شاید
فیلم در زدودن خصوصیات افسانه ای از شخصیت اصلی خود حالتی سرگرم کننده
داشته باشد اما به جز این نکته نمی داند چه باید بکند و ۹۰ دقیقه دیگر در
همین راستا ادامه می دهد و پیش می رود.