«قمارباز»
یک بازسازی تر و تمیز و با کیفیت از فیلمی خوب با همین نام محصول سال ۱۹۷۴
با هنرنمایی «جیمز کان» در نقش یک پروفسور دانشگاه که خورهی شرطبندی پای
میزهای پوکر کازینوهای مختلف بود است. اینجا،«مارک والبرگ» به خوبی
توانسته شخصیتی دو وجهی را که نیمهای شوخ طبع و بامزه و نیمهای جدی،
مصمم، طماع و سودجو دارد را خلق کند که قناعت برای او معنایی ندارد و به
قول معروف دوست دارد هر چیزی را تا آخرش ادامه دهد. بر خلاف آن نسخهی
قدیمی، این نسخه باید سود خوبی را هم نصیب کمپانی پارامونت کند.دقیقاً ۴۰
سال پس از اکران قسمت اصلی، «ایروین وینکلر» و «رابرت چارتوف» با دیگر
همکارانشان همراه شدهاند تا دوباره یک قسمت دیگر از آن «قمارباز» مشهور
بسازند که هرچند داستان این قسمت به اندازهی فیلم اصلی انقلابی و بدیع
نیست اما یادآور خاطرات خوب پارامونت از فیلم خوبش در دههی ۷۰ است.
«جیمز
توباک»، که فیلمنامهی قسمت اصلی اولین کار او بود، اینجا در کنار
نویسندهی این قسمت یعنی «ویلیام موناهان» به عنوان تهیهکنندهی اجرایی
حضور دارد، موناهانی که از خیابانهای نیویورک به نویسندگی فیلمی که در
آسیا رقم میخورد [اشاره به فیلم «یک مشت دروغ/Body Of Lies» اثر ریدلی
اسکات] رسیده و حالا هم فیلمی که جنوب کالیفرنیا رقم میخورد را نویسندگی
کرده است، با هوشمندی توانسته مشخصه اصلی شخصیتهای قصههایش یعنی روان
گسیختگی را اینجا هم بکار ببندد. گفتهی بیپرده و بیتعارف پدربزرگ لب موت
و ثروتمندش در ابتدای فیلم که میگوید او هیچ ارثی نخواهد برد، جیم بنت
(با بازی «مارک والبرگ») را سریعاً به شخصی تبدیل میکند بدون هیچ ملاحظه و
دقتی دست به ریسکهای بزرگ و خطرناک میزند. او که در یک تفرجگاه ساحلی
درجه یک متعلق به فردی به نام آقای لی (با بازی «اَلوین اینگ») در یک
شرطبندی برنده میشود، از آن موقع به بعد هیچوقت این کار را کنار
نمیگذارد، شرطهایش را دو برابر میکند و برنده هم میشود تا اینکه
ناگهان، او همهچیزش را میبازد، چیزی که شاید به خاطر ولع و اشتیاق بیش از
حد او برای پیروزی است.
بیباکی
جیم وقتی مشخص میشود که سخاوت مادر عصبانیاش به پایان میرسد، اما او
بازتابی از تفکر برای فرار از این مصیبت در ذهنش پدیدار میشود. این مرد
همواره ریسکپذیر، که اکنون زندگی روی بدی به او نشان داده است، یک کار
روزانه به عنوان دستیار یک پروفسور ادبیات پیدا میکند. او در کنار
دانشآموزانش در سالن کنفرانس و در زمانی که به آنها آثار شکسپیر را آموزش
میدهد تا احساساتشان را در مسیرهای گستاخانه برانگیزد، بسیار معمولی اما
جنگجو و زرنگ جلوه میکند. سه تا از دانشآموزانش، که همگی از دانشآموزان
برجسته در موارد مختلف هستند، به او علاقهمند میشوند، دکستر (با بازی
«اِموری کوهن») که یک تنیسباز بی ادعا و خاکی است، لامار (با بازی «آنتونی
کلی») که یک ستارهی بسکتبال است و به صورت آماتور بازی میکند اما بزودی
قرار است به یک تیم حرفهای برود، و اِیمی (با بازی «بِرای لارسون»)، که
تنها دانشآموز ممتاز کلاس او در نویسندگی است.
جیم
میگوید: ” اگه تو نابغه نیستی، لازم هم نیست باشی دادا”، او خودش هم چیز
خاصی در بساط ندارد، به جز رمانی که چندسال پیش منتشر کرده است. عرض اندام
کردن به ایمی چیزی است که جیم شاید در نظر دارد، او ایمی را طوری
برمیانگیزد که انگار ایمی به او علاقهمند است، تا جایی که آنها دست به
سفری کوتاه در دل صحرا میزنند، سفری که متاسفانه، در پایان به چند کازینوی
هندی ختم میشود، جایی که جیم دوباره به عامل بدبختیاش علاقهمند میشود،
و او را درگیر یک خطر دیگر میکند. تغییر یافتن شخصیت زن اصلی داستان از
آن زن با ظاهر نامتعارفش در آن نسخهی اصلی که با بازی «لارن هیوستون»
همراه بود به یک دانشآموز که معلمش مایل به برقراری رابطه با او است یکی
از پیشرفتهای فیلمنامهی موناهان است. از جهات دیگر فیلمنامه به دلیل
داشتن تعدادی دیالوگ قلمبه سلمبه و فلسفی که یکی از سردستههای زیرزمینی
سرد و گرم چشیده با بازی «جان گودمن» بر زبان میآورد هم قابل توجه است.
با
سپری شدن روزها، قمارباز قصهی ما مجبور به انجام کاری میشود که فکرش را
نمیکرد، او باید بر لامار آسیب پذیر تکیه کند و از او بخواهد تا نتیجهی
یک بازی بسکتبال را تغییر دهد. حتی بعد از آن، هنوز چیزی تمام نشده، و
موناهان و کارگردان فیلم «روپرت وایات» یک تصمیم دیگر گرفتهاند که بیشتر
به دل تماشاگران خوش خواهد آمد، کاری که کارگردان قسمت اصلی «کارل ریژ» با
آن پایانبندی خونینش موفق به انجام آن نشد. تقریباً در تمامی صحنهها،
والبرگ در نقش اصلی هنرنمایی میکند و شخصیتش را مصمم و با سماجت میسازد.
بیتعارف، برخی اوقات که شیطنتش گل میکند، با هیچکس رودربایستی ندارد، حتی
با خودش، و با دانشآموزان برگزیدهاش بر خلاف پدربزرگ و مادرش بدون
سانسور و به قول معروف خودمانی صحبت میکند.اشتیاق زیاد او نسبت به
قماربازی چیزی است که در او فطری به نظر نمیآید، دلایلی که پشت این علاقه
یا به بیان بهتر اعتیاد او به قماربازی است به درستی توضیح داده نمیشود
اما میتوان حدس زد چیزی خانوادگی و یا احساسی است
به
همین منوال، جیم در مقام یک شخصیت دستنیافتنی باقی میماند، کسی که شما
برای تائیدش بیشتر از حد معمول سرتان را تکان خواهید داد. نقشهای مکمل به
خوبی از آب در آمدهاند، از گودمن در نقش یک سردستهی زیرزمینی و بازی خوب
لانگ در نقش یک مادر به ظاهر سفت و سخت گرفته تا بازی هوشمندانهی لارسون
در نقش یک دانشآموز درخشان و بیپروا، کلی در نقش یک ستارهی بااستعداد
اما سوالبرانگیز و ویلیامز در نقش یک خلافکار خوشزبان و چندکاره همگی خوب
هستند. عوامل فنی و ظاهری در سطح بالا و خوبی قرار دارند، هرچند که
آهنگها و موسیقیهایی که میان صحنههای مختلف پخش میشونند سهلانگارانه و
غیرقابل قبول هستند.
منبع ترجمه نقد: نقد فارسی
مایکل کیتون در کمدی سیاه الخاندرو جی ایناریتو در مورد شهرت و خلاقیت می درخشد.
مرد
پرنده ای خیلی خیلی بلندپرواز است. فیلم پر از جریان های عاطفی است و
احساسات آسیب دیده بازیگران با تمام قدرت آزاد شده اند تا تاثیر دراماتیک،
تاریک و طنز خود را بر آن بگذارند. مرد پرنده ای از نظر ظاهر یکی از
زیباترین فیلم های سال است و تمام این زیبایی ها در خدمت داستانی قرار
گرفته که مفاهیمی چون شهرت و خلاقیت را کنکاش می کند. بازیگران فیلم نمونه
هستند و در راس آنها می توان به مایکل کیتون اشاره کرد. او نقش ستاره سابق
سری فیلم های ابرقهرمانی را دارد که در تلاش است دوباره به اوج شهرت و شکوه
سابق خود برسد، نقشی که به زندگی واقعی او هم بی شباهت نیست. او از پس
نقشی که کارگردان فیلم الحاندرو جی ایناریتو بر دوشش نهاده به خوبی برآمده
است.فیلم بسیار با اصالت است و لحن و کمدی سیاه آن بینندگان را به همراهی
با خود فرا می خواند و به خصوص مخاطبانی که در جستجوی فیلم های بدیع هستند
را به قلمرویی می برد که تاکنون در آن نبوده اند.
از
زمان فیلم عشق سگی که ۱۴ سال پیش باعث شهرت جهانی ایناریتو شد تاکنون فیلم
های او همواره پر از انرژی و چالش بوده اند. در اینجا او و فیلم بردار
زبردست، امانوئللوبتزکی زحمت بسیاری کشیده اند تا بتوانند همانند فیلم طناب
هیچکاک، فیلم را طوری بسازند که گویی تماما در یک برداشت گرفته شده است.
مرد پرنده ای که عنوان رمز گونۀ “مزیت غیرمنتظرۀجهالت” را هم یدک می کشد نه
تنها بر محوریت دنیای تئاتر ساخته شده است بلکه تقریبا تمام داستان آن
درون یا در نزدیکی تئاتر سنت جیمز در خیابان ۴۴ غربی می گذرد. در همین مکان
است که بازیگر افول کردۀ سینما، ریگنتامسون (کیتون) سعی دارد پیش نمایش
تئاتری را آغاز کند که گمان می برد شهرت سابق او(که از زمان نه گفتن به
بازی در مرد پرنده ای ۴ از کفش رفته) را باز خواهد گرداند.
البته
ریگن می داند که سرنوشت او این است که مرد پرنده ای باشد; او هنوز پوستری
از فیلم را روی دیوار اتاق رختکن خود دارد و صدای شخصیت مرد پرنده ای هر از
گاهی با او سخن می گوید. اما اکنون او هر چه داشته از جمله پول خودرا بر
سر نمایشی اقتباسی از داستان کوتاه ریموندکاروِر گذاشته است. نام نمایش
“وقتی از عشق می گوییم از چه می گوییم” است که خود او اقتباس کرده و آن را
کارگردانی می کند. از جمله همبازیان او می توان به لزلی (نیامیواتس) که
همانند ریگن اولین حضور خود در تئاتر را تجربه می کندو لورا
(آندریارایزبورو) که به ریگن علاقمند است، اشاره کرد.وقتی دیگر بازیگر مرد
نمایش در کمال تعجب از کار افتاده می شود، دوست پسرلزلی، مایکشینر (ادوارد
نوتون) که در سینما برای خود نام و نشانی دارد سریعا داوطلب می شود که در
نمایش بازی کند. این بازیگر جدید از لحاظ فروش می تواند برای نمایش مفید
باشد اما از نظر همکاری چهار نفره زیاد به نفع گروه کار نمی کند و در واقع
یک آدم بدذات و عوضی است. او در اولین جلسه تمرینی تمام دیالوگ های خود را
حفظ کرده و خواهان بازنویسی قسمت هایی از داستان می شود. او اولین پیش
نمایش عمومی را هم با خوردن مشروب واقعی به جای آب روی صحنه خراب می کند.
ریگن
ضربه های دیگری را هم از دخترش که به تازگی از بازپروری بازگشته دریافت می
کند زیرا با تصمیم اشتباهی که گرفته او را به سمت دستیار شخصی خود منصوب
کرده است. سم دایما در مورد عقب افتاده بودن ریگن نسبت به مقتضیات زمان
همچون مقاومت او در مقابل توییتر بر سر او تشر می زند. خبر بد دیگر، حامله
بودن لورا است و به تمام اینها نگرانی های او بابت خرابکاری های احتمالی
مایک در پیش نمایش دوم را هم بیافزایید.فیلم پر از لحظه های شرم آور، روابط
مخفی، شوخی های تئاتری، دعوا و جر و بحث است.ایناریتو فیلم نامه را با
همکاری نیکلاسجیاکوبون (همکار او در نویسندگی فیلم بیوتیفول)، الکساندر
دینِلاریس و آرماندو بو نوشته است. او لحظات تاریک و خنده دار زیادی را در
فیلم گنجانده اما بدون شک در این فیلم هدفی فراتر از اینها دارد.
تقلای
ریگن برای بازیابی شهرت و القای حس موفقیت به خود، دایما توسط سم و مایک
که قصد تحریک او را دارند زیر سوال می رود. فراتر از این سوژۀ محوری، فیلم
به مسایل درونی چون عدم خود باوری و خلاقیت، تفاوت بداهه کاری و برنامه
ریزی، آنچه فردی به واسطه شهرت و قدرت انجام می دهد نیز نگاهی می اندازد.
یکی دیگر از نکاتی که مرد پرنده ای به آن اشاره دارد تمایز یک برنامه تمرین
شده مثل نمایش تئاتر و حرکتی ناگهانی و پیش بینی نشده چون دویدن ریگن با
لباس زیر در نیویورک و تاثیر آن روی ذهن مخاطبان است.داستان فیلم که درام
(ساز) زیبای آنتونیو سانچز آن را همراهی می کند در بازه زمانی چند روزه
اتفاق می افتد و برداشت ها تماما به هم وصل هستند و در آن بریدگی مشخصی به
چشم نمی خورد. گویی برداشت ۱۳ دقیقه ای بدون وقفه ابتدای فیلم “جاذبه” در
تمام مرد پرنده ای ادامه پیدا کرده است. جای تعجب هم ندارد که فیلم بردار
هر دو اثر لوبتزکی بی همتا باشد هر چند تاثیر این نوع فیلم برداری در اینجا
متفاوت از جاذبه است. فیلم برداری اثر اگرچه نرم و روان است اما با جسارتی
مثال زدنی در همه جا حضور دارد تا اعمال و عکس العمل های بازیگران را در
بدن و صورت آنها به نمایش بگذارد.جابجایی بین نماها با ظرافتی مثال زدنی
صورت گرفته است به طوری که بعد از مدتی از زمان فیلم دیگر دنبال وصله و
پینه میان آنها نمی گردید و متوجه می شوید همه چیز در فیلم از جمله حرکات
بازیگران با توجه به حرکت دوربین تنظیم شده است.
اگر
ایرادی از نظر فیلم نامه ای وارد باشد این است که نقش دیگر بازیگران نمایش
تئاتر از جمله مایک و به خصوص لزلی و لورا به جای پر رنگ تر شدن در زمان
نزدیکی به شب اجرای نمایش، کم رنگ تر می شوند. نمایی در فیلم هست که بیشتر
شبیه یک تمهید است و زیاد واقعی نمی نماید: در یکی از میکده های محله
تئاتر، ریگن به منقدسابقا مشهور (لیندزیدانکن) یکی از روزنامه های معروف
قدیمی بر می خورد که تابیتا نام دارد. وقتی ریگن به تابیتا نوشیدنی تعارف
می کند، تابیتا به او می گوید که او یک بازیگر هالیوودیپفکی است و او قصد
دارد نمایشنامهریگن را با تمام توان مورد هجمه قرار دهد. چنین انتقام گیری
هایی در زمان های قدیم تر رایج بوده اما اینکه یک منتقد در چشم بازیگری زل
بزند و چنین چیزی را بگوید بسیار مسخره و تقریبا غیرممکن به نظر می رسد.
امروزه اگر چنین اتفاقی بیفتد بازیگر بی شک به سردبیر هنری روزنامه اطلاع
خواهد داد.
خود
کیتون شاید مدتها چشم انتظار چنین نقشی بوده تا از طریق آن دوباره مقابل
دوربین بازگردد و شهرت خود را بازیابد. اما اینبار قصد دارد خود را به
عنوان یک تئاتری معرفی کند تا بازیگری که باید مدام با لباس های عجیب و
غریب جلوی دوربین قرار می گیرد. او را می توان با حس غرور کاذب، پوست
چروکیده و موهایی که کم پشت شده اند کاملا درک و در نقش ریگن تصور کرد. از
او حسابی انتقاد شده و به خصوص توسط نزدیکانش زیر پا لگد مال شده است و
شاید تنها منبع امید و تنها مشوق او همسر سابقش، سیلویا (ایمیراین) باشد.
کیتون بی توجهی های ریگن به موانعی که می توانند منجر به شکستش شوند را به
خوبی نمایش می دهد و حس غفلت او را به بیننده انتقال می دهد.
نورتون
در نقش پسر بد ماجرا که فردی خودبزرگ بین و حساس است فوق العاده ظاهر شده
است. در میان بازیگران زن، استون سرآمد است و به خصوص در دو نمایی که در
پشت بام تئاتر با همراهی نورتون (که در یک نما آنها بازی شجاعت یا حقیقت را
بازی می کنند) اتفاق می افتند او عالی کار کرده است.گلیفینایکس هم نقش
تهیه کننده و وکیل ریگن را خیلی ساده و سرراست بازی کرده است. مرد پرنده ای
در طی سی روز و تقریبا تماما در محله سنت جیمز فیلم برداری شده است. فیلم
مخاطبان عام را هیجان زده می کند و مخاطبان خاص و حرفه ای هم از دیدن آن
لذت زیادی خواهند برد زیرا این فیلمی است که اصولا قصد دارد به سوی مقصدی
جدید و نو رهسپار شود.
منبع ترجمه نقد: نقد فارسی
شرکت پارامونت پیکچرز اولین تریلر و پوستر از فیلم « نوح » (Noah) را به کارگردانی دارن آرونوفسکی منتشر کرد؛ بنابر گزارش سینماباکس، راسل کرو در این فیلم نقش حضرت نوح (ع) را بازی میکند و گفته میشود آرونوفسکی پیش از آنکه کرو برای بازی در نقش حضرت نوح (ع) قرارداد امضاء کند، این نقش را به کریستین بیل و میشائل فاسبندر پیشنهاد کرده بود؛ فیلمنامه « نوح » را آرونوفسکی، آری هندل و جان لوگان (هوگو) به نگارش درآورده اند. این فیلم که ۱۲۵ میلیون دلار هزینه برای شرکت پارامونت به همراه داشت، پارسال فیلمبرداری شده و اکنون در مرحله پس از تولید به سر میبرد؛ گفتنی است درمورد نسخه نهایی فیلم بین آرونوفسکی و مسئولان پارامونت اختلاف نظر وجود دارد چونکه آرنوفسکی با توجه به اینکه داستان فیلم مذهبی است باز هم در آن تغییراتی ایجاد کرده که پس از تست نمایشی این فیلم برای مخاطبان مختلف از پیروان دین یهود و مسیح گرفته تا افراد عادی، آنها واکنش های نامطلوبی به این اثر داشته اند ولی این به معنای ضعیف بودن اثر نیست بلکه بخاطر تناقض با داستان اصلی است در هر حال باید منتظر ماند و دید که آیا آرنوفسکی و شرکت فیلمسازی پارامونت باهم در یک مسیر مطلوب قرار می گیرند تا به این فیلم بزرگ آسیب نخورد یا نه؟ آرونوفسکی سال ۲۰۰۸ با فیلم « کشتیگیر » جایزه شیر طلای جشنواره ونیز را دریافت کرد و « قوی سیاه » فیلم قبلی او جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را برای ناتالی پورتمن به همراه داشت. جنیفر کانلی، اما واتسن، لوگان لرمن، ری وینستون، آنتونی هاپکینز و داگلاس بوث دیگر بازیگران فیلم هستند. این عنوان ۲۸ مارس ۲۰۱۴ در سینماهای آمریکای شمالی به نمایش درخواهد آمد .
ژانر :
درام | فانتزی
کارگردان : Darren Aronofsky
نویسنده : Darren Aronofsky , Ari Handel
بازیگران :
Emma Watson , Logan Lerman , Jennifer Connelly
تاریخ انتشار : (March 28, 2014 (1393/01/08
حجم فایل : ۱۶mb , 46mb
آخرین
تریلر (Final Trailer) فیلم «بازیهای گرسنگی : مرغ مقلد ۱» (The Hunger
Games: Mockingjay – Part 1) محصول دو کمپانی Lionsgate و Color Force و
منتشر شد.
بنابر گزارش سینما باکس، این فیلم قسمت سوم و پایانی از این سری است که توسط فرانسیس لارنس از روی فیلمنامه ای از دنی استرانگ و پیتر کریگ کارگردانی شده است. جنیفر لارنس یکبار دیگر در نقش کاراکتر اصلی یعنی “کتنیس اوردین” ظاهر شده است؛ بازیگر مطرحی که به این نسخه اضافه شده است جولین مور می باشد که نقش رئیس آلما کوین را بازی میکند.
وودی هارلسن، لیام همسورث، جاش هاچرسن، الیزابت بنکس، جفری رایت، سام کلافلین، جنا مالونه، استنلی توچی و دانلد ساترلند از دیگر بازیگران این فیلم هستند. این مجموعه بر مبنای سهگانه ادبی پرفروش سوزان کالینز ساخته شده که تنها در آمریکا بیش از ۶۵ میلیون نسخه فروخته است.
خلاصه داستان : کتنیس دو بار از «بازی های گرسنگی» جان سالم به در برده اما همچنان در امان نیست. «کنگره» عصبانی و به دنبال انتقام است، آنها فکر میکنند کتنیس باید تاوان ناآرامیها را بپردازد و از آن بدتر، رئیس اسنو به صراحت گفته که هیچکس در امان نیست، نه خانواده کاتنیس، نه دوستانش و نه مردم «منطقه ۱۲» …
کارگردان : Francis Lawrence
نویسنده : Danny Strong, Peter Craig
بازیگران :
Jennifer Lawrence, Josh Hutcherson, Liam Hemsworth
تاریخ انتشار : (November 21th, 2014 (1393/08/30
حجم تریلر : ۷mb , 14mb
وقتی
در آخر قسمت قبلی بازسازی جدید «سیارهی میمونها» یعنی «ظهور سیارهی
میمونها» محصول ۲۰۱۱ دنیای میمون ها یعنی همان زمین را ترک کردیم، روابط
میان انسان ها و خویشاوندان میمونی ما بیش از آن صدمه دیده بود که بشود
تصور ترمیم آن را کرد. طی سالهایی که از پی آمده اند این روابط تنها رو به
وخامت بیشتری گذاشته اند. بیشتر انسان ها به وسیله ی یک بیماری بدخیم که
تنها ۱ نفر از هر ۵۰۰ نفر از نژاد ما در برابر آن مصون است، از صحنه ی
روزگار پاک شده اند. زندگی دسته های بازماندگان به تار مویی بسته است و
منابع آنها همگی رو به اتمام هستند.
میمون
ها از طرف دیگر زندگی نسبتاً خوبی دارند. آنها که فرمانروایی دنیای وحش را
برعهده دارند مشغول به وجود آوردن زبانی پیچیده از طریق نشانه ها و کلام
هستند. خیلی هایشان انگلیسی ابتدایی را می فهمند. اعضای اولیه ی جامعه به
اینجا رسیده اند. آنها از زمان آن الگوهای نشان داده شده در فیلم «۲۰۰۱: یک
اودیسهی فضایی» که استخوان در هوا پرتاب می کردند بسیار پیشرفت کرده اند.
آنها به شیوه ای فصیح و شاید دارای غرش های بسیار، درباره ی جایگاه خود در
نظام جهان جدید بحث می کنند و این مسئله می تواند به اعضای مجلس اعیان
بریتانیا اندک چیزهایی بیاموزد.
تنها عاملی که مانع این می شود که آنها کنترل کل جهان را به دست بگیرند توانایی مصرانه ی نوع بشر برای مقاومت در برابر منقرض شدن به هر وسیله ی لازمه ی ممکن است که آنطور که در اینجا مطرح شده به معنی آماده شدن برای جنگیدن است. در حالیکه فیلم قبلی متصور هشیاری رو به رشد میمون ها برای شورش بود، فیلم حاضر ما را به جنگ گوریل ها بر علیه مبارزین چریکی وارد می کند، نوعی نزاع که برنده ی مشخصی ندارد و در آن هرگز مجبور نیستیم طرف یکی از گروه ها را بگیریم.
ما
در میانه ی طرفین جای خود را انتخاب می کنیم. در جبهه ی میمون ها، رهبر
آنها سزار (اندی سرکیس) نامگذاری به شدت مناسبی دارد و متوجه می شود رقیب
ترشرو و بدنام شده ای به نام کوبا (توبی کبل) در تلاش های او برای برقراری
حاکمیت با ثبات اختلال ایجاد می کند و می خواهد برای همیشه از شر قوم و
خویش های بدوی و مورد تنفر خود خلاص شود. در میان انسان ها بحران بر سر
سوخت باعث می شود معمار سابق مالکوم (جیسون کلارک) وارد قلمرو میمون ها
خارج از سن فرانسیسکو بشود که آنجا یک سد تولید برق به وسیله ی آب وجود
دارد که احیا شده و آخرین امید جامعه ی او برای تولید مجدد برق است. آتش بس
هشیارانه ای برقرار می شود، به این شرط که او و همراهانش اسلحه های خود را
تحویل بدهند و آنها هم با میل خود اینکار را می کنند. اما در جایی که این
سلاح ها از آن آمده اند، سلاح های بسیار بیشتری وجود دارد، در سنگرگاه مرکز
شهر که رهبر جنبش مقاومت دریفوس (گری اولدمن) فرماندهی را بر عهده دارد.
صلح
به دفعات متعدد تنها به حرکت کوچک انگشت کشیدن ماشه بستگی دارد. فیلم
مؤکداً اثری است که پیامی درباره ی قانون کنترل اسلحه در خود دارد. یک صحنه
ی امیدوار کننده میان پسر مالکوم (کودی اسمیت مکفی) و موریس، اورانگوتان
بورنئویی فیلم قبی وجود دارد که آنها یک روز صبح با همدیگر یک رمان تصویری
را ورق می زنند. اما خوش بینی و روابط خوب میان دو نژاد در این لحظه با
برشی به صحنه ی آزمایش اسلحه ها در شهر، که در نسخه ی سه بعدی مستقیماً به
سمت چشم ما نشانه می رود انگار به شکلی بدشگون شلیک شده است، از ذهن پاک می
شود. این یکی از ظریف ترین لحظات فیلم نیست اما منظور خود را می رساند.
کمتر ممکن است به جای جمله ی “دستهای مرده ی سرد” از «چارلتون هستون» یاد
جمله ی “پنجه هات رو از روی من بردار” از او بیفتید.
از
نقطه نظر طراحی و جلوه های ویژه فیلم با تکیه بر آنچه در فیلم قبلی به دست
آمد، ساختاری فوق العاده پیدا کرده است. طراحی صحنه ی اردوگاه میمون ها و
دژ انسان ها هر دو به شکلی خیره کننده باورپذیر هستند. نشانه های جغرافیایی
مرکز شهر متروکه ی سن فرانسیسکو که از خزه پوشیده شده اند، این محیط را به
جنگل شهری فیلم «من افسانه هستم» محصول ۲۰۰۷ شبیه می کنند که نمونه مشابه
درجه بالایی است. وقتی همه چیز در هم می شکند و آشفته می شود، کارگردان
فیلم «مت ریوز» (سازنده ی «کلاورفیلد» و «بگذار وارد شوم/Let Me In») و
گروه اش فضا را تیره، جهنم وار و به هم ریخته نشان می دهد. یک پانوراما
(نمای ۳۶۰ درجه) نمایشی فوق العاده از خشونت های موقع شب وجود دارد که در
آن کوبا کنترل یک برجک تانک در حال چرخش را به دست می آورد و دوربین آن را
در چند چرخش ۳۶۰ درجه دنبال می کند و همه نوع صدا و آشوبی را در خود ثبت می
کند.
در
سراسر فیلم اثر صبوری و هشیاری دیده می شود، همینطور مشغولیت به ایده هایی
درباره ی دیپلماسی، بازداری از راه ارعاب و تهدید، قانون و رهبری. گرچه
فیلم گاهی در مرز نمایش حماقت میمون های عصبانی پیش می رود، اما در کلیت
خود به شیوه ای تأثیرگذار غیر ابلهانه است. جلوه های هنرمندانه به کنار،
حتی یکبار هم به نظر نمی رسد که ریوز صحنه ای را تنها به خاطر اینکه نشان
بدهد جلوه های ویژه چه خوب انجام شده اند، طراحی کرده باشد. این نقص معمولی
است که حتی در لذت بخش ترین فیلم های رقیب همین تابستان هم دیده می شود.
جلوه های ویژه ی فیلم مجدداً در گروه وتای «پیتر جکسون» تحت نظارت «جو لتری» و «دن لمون» صورت گرفته است و خصوصیت فوق العاده ی موشن کپچر بی نظیر فیلم برای بافت احساسی فیلم هم به شدت ضروری و مهم است. این جلوه ها برای شخصیت ها چیزی بیش از یک منظره ی تماشایی فراهم می کنند و از طرف دیگر این شخصیت ها هستند که کاری می کنند تماشای این جلوه ها ارزش کنونی را داشته باشد. مشخص می شود که ریوز با کارآیی روز افزونش دقیقاً همان کسی بود که باید تولید این مجموعه را بر عهده می گرفت، و این تنها به دلیل اینکه فیلم ها کاملاً آراسته و پیراسته هستند، نیست. ما به دنبال آلودگی و تیرگی و ناامیدی هستیم.