حضور
یک دراکولای مهربانتر، جنتلمنتر، مصممتر و خوشهیکلتر شاید علت
نهچندان قابلقبول فروش بالای فیلم «ناگفته دراکولا/Dracula Untold»
باشد، فیلمی که بر اساس کتاب پرفروش و معروف «برام استوکر» است و قهرمانش،
همان قهرمانیست که استوکر آفرید، همان قهرمانی که مورد اعتراض واقع
نشد.مشخصاََ، یونیورسال پیکچرز به دنبال احیای این قهرمان ۸۳ ساله اما
سودآور بوده است، اما این کوشش مخاطبان را کمی میهراساند، و بیش از حد بر
روی کاریزماتیک بودن ستارهی ولزیاش «لوک ایوِنز» (با سابقهی حضور در
فیلمهایی چون «هابیت/Hobbit» و «سریع و خشمگین ۶/Fast & Furious 6»دعای زبان بند)
اتکا کرده، کسی که به نظر میآید چندان با رغبت در این اثر حضور نیافته
است.مشخصاََ طرفداران این ژانر هم از درجه سنی پایین فیلم خشمگین اند،
زیرا میدانند صحنههای خشن در فیلم، از جهات مختلف آب رفته و بچهگانه شده
است. ماجرا در قرن ۱۵ میلادی و در شهر ترانسیلوانیا رقم میخورد، جایی که
شاهزاده ولاد (با بازی ایوِنز) قلمرواش در والاکیا [شهری در رومانی] را با
خیرخواهی و نیکوکاری اداره میکند، و ظاهراََ از بهسختی و عذاب انداختن
مردم بهخاطر علاقهاش به زندگی خوش دوری میکند.او با همسر زیبایش میرِنا
(با بازی «سارا گَدون») و پسر خوشچهرهاش اینگِرَس (با بازی «آرت
پارکینسون»، که بهخاطر نقشش در سریال «بازی تاج و تخت/Game Of Thrones» با
این نقش آشنایی دارد) زندگی خوبی دارد.
متاسفانه،
ولاد زمانی که شاه شیطانصفت عثمانی با نام سلطان مِهمِد (با بازی زیر
پوستی و خوب «دامینیک کوپر») از او میخواهد هزار تن از پسران قلمرواش به
همراه پسر خودش را به کشور او برای خدمت اجباری در سپاه او اعزام کند، وارد
جنگ با سلطان مِهمِد میشود.از آن جایی که او از برتری مقابل ترکها
ناامید است، به سمت کوهستان «براکن توث» میرود -برای جذب مخاطب، نام این
کوهستان همانند نام یکی از استدیوهای یونیورسال انتخاب شده است-، جایی که
اتفاقاََ به یک خونآشام عجیب و غریب (با بازی «چارلز دِنس»، که پس از عدم
توافق مالی استدیو با هنرپیشههای معروف انگلیسی برای این نقش انتخاب شده
است) برمیخورد، و او سریعاََ ولاد را آموزش میدهد.آن خونآشام به ولاد
قدرتهای فرابشری میدهد، ولاد برای فرار از این موضوع، یک راه چاره
مییابد، اگر او بتواند تا سه روز از مردمش در برابر نوشیده شدن خونشان
توسط آن خون آشام حفاظت کند، میتواند به همان حالت انسانیاش بازگردد.آسان
نیست که پس از وقفهای کوچک در جنگیدن، و در حالی که با اشتیاق منتظر
بازگشت به آغوش گرم خانواده است، ناگهان خونش مسموم میشود، برای ولاد چنین
رخ میدهد اما او به سرعت خودش را میبخشد، و با لحنی محترمانه
میگوید:”من به هوا نیاز دارم… متاسفم.”
مدت
زیادی از مدت زمان فیلم با صحنههای «سی جی آی/CGI» زیاد از حد تلف
میشود، حدود ۳۰۰ سکانس نبرد در فیلم با همین شیوه وجود دارد که در آنها
ولاد از همرزمان جدیدی بهره میجوید مثل هزار خفاش که به قلع و قمع کردن
دشمنان کمک میکنند.در کنار اینها، او خودش را درگیر مشکلاتی میبیند که
گریبانگیر خونآشامها میشود، همچون حساسیت به نقره و واکنش آزاردهنده
نسبت به نور خورشید.مورد اول در یک نبرد حساس توسط سلطان مِهمِد مور
سواستفاده قرار میگیرد، و او از هزاران سکه از جنس نقره برای متوقف کردن
خونآشامها استفاده میکند.
کارگردان
فیلم «گری شور» در اولین تجربهاش، از خود کمی استعداد برای سکانسهای
اکشن نشان داده است، و در آن راه از روشهای مختلفی استفاده کرده مثلاََ
دیدگاه ولاد در رابطه با جنگ که در صحنههای مختلفی مورد استفاده قرار
میگیرند والبته به هرچه بدتر شدن فیلم کمک میکند.فیلمنامهی آشفتهی «مت
سِزاما» و «بورک شارپلس» نیز از نظر تجدیدنظرکردن قهرمانش در رفتارش، توجه
زیادی به فیلم «خبیث» داشته که البته به نظر نمیرسد قهرمان این داستان
حماسی همچون کابوسی ترسناک برای کودکان آن دوران بوده باشد.یک پس درآمد از
داستان هم در زمان حال روایت میشود، جایی که ولاد با بدلی از همسرش در
لباسهایی امروزی مواجه میشود، که این موقعیت را برای ساخت یک دنباله برای
فیلم با نامی همچون “بگذارید بازی آغاز شود” هموار میکند، امری که برای
استدیو مطبوع است.البته بیشتر نیاز است تا مثل فیلم «من، فرانکنشتاین/I,
Frankenstein» که اخیراََ اکران شد و بهشدت هم به اثری منفور تبدیل شد،
این فیلم هم بیشتر مورد ارزیابی قرار گیرد.
«جان
ویک / John Wick» گونه ای از اکشن هیجان آور است که به ندرت این روزها
میتوان روی پرده سینماها دید. نسل این ژانر پرطرفدار، که در دوران اوجش
افرادی چون استالونه و شوارزنگر طلایهدارانش بودند، در طول دو دهه گذشته
رو به انقراض رفته است. هر از گاهی، فیلمی مانند «یورش/ The Raid» (یا
دنباله بزرگتر و بهترش «یورش ۲/The Raid 2») برای راضی کردن طرفدارانی، که
عاشق خشونت از درجه R هستند، ساخته میشود ولی گرایش در حال افزایش مردم
به اکشن PG-13 و ظهور تصورسازی کامپیوتری منجر به منسوخ شدن مکتب قدیمی
خشونت سینمایی شدهاند. بعد، ناگهان برای روشن کردن مجدد شعله این گونه
فیلمها سر و کله کیانو ریوزی پیدا میشود که حضورش در این ژانر بعید است.
این فیلم میتواند برای آنهایی، که برای دیدن یک اکشن بی قید و بند له له
میزنند، بهترین فیلم فصل پاییز باشد.
صحبت
چندانی درباره فیلمنامه نمیتوان کرد، اما این را میتوان گفت که ماجرای
فیلم حول یک داستان انتقامگیری میچرخد. فیلمهایی از این دست روایت چندان
عمیقی ندارند، بلکه بیشتر روی هدایت قهرمان فیلم از میان مجموعه ای از
آدمهای بد بسیار قدرتمند تا رویارویی رخ به رخ او با رئیس بزرگ تمرکز
میکنند. به نوعی این فیلم را میتوان نوعی بازی کامپیوتری خواند. بنابراین
جای تعجب ندارد اگر بگوییم که «جان ویک» خویشاوند تجاری بازی کامپیوتری
«روز تسویه حساب ۲/Payday 2» است. هنگام صحبت درباره «جان ویک» میتوان به
فیلمهای سینمایی زیادی از این دست، که قبلاً ساخته شدهاند، اشاره کرد اما
بیشتر از همه نسخه «تقاص / Payback» با بازی مل گیبسون را به یادم
میآورد. ریوز در نقش شخصیت همنام فیلم ظاهر میشود. آدمکش سابقی، که وقتی
ماشینش و سگش توسط جوجه خلافکاری به نام آیوسف تاراسوف (با بازی الفی آلن)
ربوده و کشته میشوند، از بازنشستگی در میآید. آیوسف پسر رئیس قبلی ویک،
ویگو تاراسوف (با بازی میکل نیکویست) است. مسیر منتهی به این پدر و پسر،
ویک را وادار به رویارویی با گروهی از اوباش متشکل از دوستان، همکاران و
دشمنان قدیمی میکند که نقش برخی از آنها را بازیگرانی مانند ویلم دافو،
آدرین پالیکی، جان لگوییزامو و یان مک شین ایفا میکنند.
مهمترین
نقطه قوت «جان ویک»، حرکت بی وقفهاش است. فیلم زمان خفته زیادی ندارد.
تنفسهایی هر چند وقت یک بار در فیلم دیده میشوند مثلاً چند صحنه جالب که
در هتلی رخ میدهند که در آن مهمانان اجازه ندارند درباره کار صحبت کنند.
(معلوم میشود که نقض این قانون عواقب وخیمی به همراه دارد). با این حال،
«جان ویک» عمدتاً میداند که چی هست و بابت این موضوع اصلاً هم شرمنده
نیست. «جان ویک» اکشنی پرشور است که اصلاً وانمود نمیکند که میخواهد چیز
دیگری باشد. در فیلم شاهد گفتگوی کوتاهی درباره کارما و خداوند هستیم که
البته نه عمیق و نه طولانی است.
به جهات فراوانی، ریوز انتخاب بی عیب و نقضی برای این نقش است. ویک را میبینیم که در ماتم از دست دادن همسرش نشسته است. بنابراین وقتی سراغ کارش میرود عواطفش سرخورده و البته سر جای خود هستند. ریوز قبلاً هرگز در چنین نقشی بازی نکرده بود؛ حضور او روی پرده همواره قدرتمندترین دارایی وی بوده و اینجا نیز این ادعا درست از آب در آمده است.
ویک
بیشتر شبیه قدرت طبیعت است تا یک شخصیت کاملاً تحقق یافته. ریوز آن قدر
سابقه دارد که بیننده را با خود همداستان کند، اما مانند «برابرسازِ / The
Equalizer» دنزل واشنگتن گذشتهاش تار است. بازیگران مکمل به خوبی انتخاب
شدهاند، میکل نیکویست نقش تبهکاری که هنگام عصبانیت کف از دهانش بیرون
میریزد را خوب بازی کرده و آدرین پالیکی به شخصیت بیوه ای که، شوهرش را
کشته است، کمی چاشنی جذابیت س*ک*سی افزوده است.
اعتراض دیگرم (که البته اعتراض بزرگی نیست) به نمایش «جان ویک»، فلاش فورواردی است که در ابتدای فیلم شاهد آن هستیم؛ این نه تنها چیزی به پیشرفت روایی فیلم اضافه نمیکند، بلکه اطلاعات زیادی درباره چگونگی اتمام فیلم به بیننده میگوید. با جلو رفتن داستان فیلم این فلش فوروارد همیشه در ذهنمان باقی میماند؛ این اقدام کارگردان باعث انحراف غیرضروری فیلم میشود.
فیلم
توسط دو بدلکار/تنظیم کننده سابق به نامهای دیوید لیچ و چاد استاهلسکی
کارگردانی شده است (طبق قوانین صنف کارگردانان آمریکا، تنها استاهلسکی باید
عنوان کارگردان را داشته باشد). آنها درک خوبی از نحوه فیلمبرداری از یک
نبرد دارند و هرگز به درد کاتهای خیلی سریع که صحنه اکشن را به کاغذ
رنگیهای بصری تنزل میدهند، گرفتار نمیشوند. شلیکها در «جان ویک» کوتاه و
وحشیانه هستند و چند نبرد تن به تن تا ابد ادامه نمییابند. یک تعقیب و
گریز با ماشین وجود دارد که البته کوتاه و شیرین است. لیچ و استاهلسکی را
شاید نتوان در فهرست کوتاه کارگردانهای نامزد ساخت اقتباس بعدی از
داستانهای جین آستن گنجاند، اما وقتی صحبت فیلمهای اکشن در میان باشد این
دو کارشان را خوب بلدند.
این
روزها به نظر می رسد تقریباً همه چیز بر اساس یک کمیک بوک ساخته شده باشد و
درونمایه ی سینمایی حاصله همیشه ارزش تلاشی که برای اقتباس آن به کار برده
شده را ندارد. قطعاً «هرکولس» یک شکست پرهزینه و عظیم است، اثری که عناصر
مشغول کننده ی بصری زیادی دارد اما از نظر احساسی فلج است. فیلم در حالیکه
از برانگیختن ذره ای توجه و علاقه ی فردی عاجز می ماند تماشاگر را با جلوه
های ویژه ی کامپیوتری بی پایان خود خسته می کند. کارگردان فیلم «برت رتنر»
همیشه به بکار بستن جلوه های بصری شناخته شده بوده اما حتی برای او هم این
فیلم نشان دهنده ی گامی اشتباه است زیرا عامل حیرت برانگیز و هیجان آور در
آن به نوعی خنثی و الکن از کار درآمده است.
اگر
بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم باید بگوئیم «هرکولس» از طرح اولیه ی جذابی
برخوردار است گرچه از این جذابیت استفاده ی چندانی نشده است. در این جهان
ممکن است خدایانی وجود داشته باشند یا نباشند – تا اینجای مسئله مبهم است و
هیچ یک از خدایان شخصاً حضور پیدا نمی کنند – اما هرکولس (با نقش آفرینی
«دواین جانسون» در بهترین حالت تشابه بدنی به «آرنولد شوارتزنگر») پسر زئوس
نیست. در واقع او یک یتیم است. شهرت او به عنوان یک نیمه خدا طی سال ها
کسب شده است و به او اجازه می دهد به عنوان یک مزدور که جایگاه و اعتبار
خود را معامله می کند، ثروتی به هم بزند. بله این فرضیه می توانست به
داستانی جذاب منتج شود اما این در صورتی بود که فیلم ساخته ی «ریدلی اسکات»
باشد نه شخصی مثل «برت رتنر». به جای آن در نهایت با این روبرو می شویم که
هرکولس و گروه پنج نفره ی دلشادش (چهار مرد و یک زن) موافقت می کنند تا به
لرد کوتیس تراسی (جان هرت) کمک کنند تا در یک جنگ داخلی علیه شورشیانی که
به سحر و جادو معروفند، بجنگند. هرکولس برای همکاری خود مبلغ دستمزی بالا
تعیین می کند، با دختر کوتیس ارجنیا (ربکا فرگوسن) نظر بازی می کند ، در یک
مجموعه تمرینات شرکت می کند و در نهایت راهی جنگ می شود. این جنگ شامل دو
نبرد عظیم می شود. بعد از نبرد دوم فیلم متوجه می شود که رگه های داستانی
زیادی هستند که به سرانجام نرسیده اند پس نتیجه ی آنها را به شکل یک خط
داستانی مغشوش نیم ساعته کنار هم می چیند که در مرز میان کمی ابلهانه بودن
تا کاملاً سبک سرانه بودن در رفت و برگشت است. به هرحال از آنجا که ما قرار
نیست زیاد نگران سیر منطقی وقایع باشیم، می توانیم به صندلی مان تکیه دهیم
و از چند صحنه ی جنگی دیگر هم لذت ببریم.
بخش
داستانی مربوط به شخصیت هرکولس، البته تا جایی که بتواند ادعای داشتن چنین
بخشی را بکند، او را از نقش یک مزدور سنگدل که تنها به پول اهمیت می دهد
به قهرمانی پایبند به اصول تبدیل می کند. صحنه هایی که در آنها هرکولس با
هیولاها – هیدراس، سربروس و بقیه – می جنگد به شکلی کلاهبرداری هستند. آنها
هیچ یک از تصاویری را که از افسانه هایی که درباره ی انسان یا خیالات او
نقل شده است را به نمایش نمی گذارند. نزدیک ترین وضعیت او برای جنگیدن با
یک موجود وحشی زمانی است که با سه گرگ مبارزه می کند. در کلیت خود این فیلم
بیشتر شبیه به ترکیبی از فیلم های «Conan the Barbarian» و «۳۰۰» شبیه است
(البته به خوبی هیچ کدام از آنها نیست) تا اینکه شباهتی به فیلمی مانند
«نبرد تایتان ها» داشته باشد.
گرچه
از نظر دلایل تجاری مشخص است که چرا «هرکولس» به دنبال رده بندی PG-13
بوده است، در سراسر صحنه ها دیده می شود که فیلمی با رده بندی R درون آن
وجود دارد که به شدت میل دارد خود را نشان دهد. هر دو فیلم «Conan the
Barbarian» و «۳۰۰» به دلیل نمایش روابط جنسی و خشونت در رده ی R قرار
داشتند اما لزوم قرار گرفتن در دسته ی PG-13 باعث شده تا «هرکولس» هردوی
این فاکتور ها را در کمترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. من نمی توانم مدعی
شوم که اگر این فیلم پر از صحنه های خونین و اندام های برهنه بود لزوماً
اثر بهتری می شد اما احتمالاً سرگرم کننده تر از آب درمی آمد. «هرکولس»
فیلم طولانی ای نیست – کمتر از ۱۰۰ دقیقه است – اما لحظاتی وجود دارند که
فیلم با وجود همه ی اکشن خود حالتی کشدار پیدا می کند.
موجب
غافلگیری کسی نخواهد بود که جانسون با وجود اینکه در نقش شخصیت اصلی به
ماهیچه هایش کش و قوس مناسبی می دهد، اما نقش آفرینی به یادماندنی ای برجا
نمی گذارد. بیشتر همبازی هایش به جز دو نفر همگی به همان اندازه فراموش
شدنی هستند. «یان مک شین» فوق العاده یکبار دیگر یک نقش کوچک را (در این
فیلم یکی از اعضای گروه هرکولس) برعهده می گیرد و تصویری دیدنی از آن ارائه
می دهد. «روفوس سوول» که نقش دوست صمیمی هرکولس، اتولیکوس را بازی می کند
تصویری بسیار نزدیک به بازی «هریسن فورد» در نقش هان سولو (در فیلم های
«جنگ ستارگان») به نمایش می گذارد. «جان هرت» یا «جوزف فینس» هیچ کدام
شخصیت شرور تأثیر گذاری را ارائه نمی دهند با اینحال «پیتر مولان» که در
نقش نوکری گیر افتاده است، کاملاً قابل تنفر است.
به
نظر می رسد «هرکولس» به ذائقه ی پسران گروه سنی ۱۰ تا ۱۴ سال که کاری برای
آنها بهتر از این نیست که چیزهایی را که معمولاً در بازی های ویدئویی می
بینند روی پرده ی بزرگ سینما تماشا کنند، خوش بیاید. من فیلم را به صورت دو
بعدی دیده ام و نمی توانم نظری بدهم که ۳ بعدی آن بهتر است یا خیر، گرچه
تصور چنین چیزی مشکل است. اگر جانسون امیدوار بود که این نقش فرصتی
استثنایی و راه گشا برای او باشد، بایستی تلاش خود را از سر بگیرد. شاید
فیلم در زدودن خصوصیات افسانه ای از شخصیت اصلی خود حالتی سرگرم کننده
داشته باشد اما به جز این نکته نمی داند چه باید بکند و ۹۰ دقیقه دیگر در
همین راستا ادامه می دهد و پیش می رود.