اما بگذارید از «ثور: راگناروک» (Thor: Ragnarok) بگویم که اگرچه تا چند روز دیگر اکرانش در آمریکای شمالی و چین شروع نمیشود، اما نمایشش در مناطق دیگر دنیا را شروع کرده است. جدیدترین محصول دنیای سینمایی مارول در ۵۲ درصد بازارهای بینالمللی روی پرده رفت و در شش روز اول نمایشش رقم فوقالعادهی ۱۰۷ میلیون و ۶۰۰ هزار دلار را به جیب زد. رقمی که بهتر از افتتاحیهی ۱۰۶ میلیون دلاری «نگهبانان کهکشان ۲» (Guardians of Galaxy Vol. 2) و ۲۴ درصد بهتر از درآمد «دکتر استرنج» (Doctor Strange) از اکران در همین مناطق است. «راگناروک» با ۱۸۰ میلیون دلار بودجه ساخته شده است. اما با این حساب فروش نهایی «راگناروک» چگونه پیشبینی میشود؟ خب، فیلمهایی مثل «مرد آهنی ۲» (Iron Man 2)، «مرد آهنی ۳» (Iron Man 3)، «ثور: دنیای تاریک» (Thor: Dark World) و «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» (Captain American: Civil War) که افتتاحیههای بزرگی داشتهاند، ۲۴ تا ۲۹ درصد از درآمد خارجیشان را در آخرهفتهی افتتاحیهشان به دست آوردند. فیلمهایی مثل «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» (Captain America: Winter Solider)، «نگهبانان کهکشان» و «انتمن» (Ant-Man) که اکرانهای بادوامتری داشتند، ۱۵ تا ۱۷ درصد از درآمد خارجیشان را از آخرهفتهی افتتاحیهشان به دست آوردند. این در حالی است که «اونجرز» (Avengers) و «اونجرز: دوران اولتران» (Avengers: Age of Ultron) به عنوان کلهگندههای مارول هم ۲۰ تا ۲۱ درصد از درآمدهای خارجی ۸۹۵ و ۹۴۵ میلیون دلاریشان را در آخرهفتهی افتتاحیهشان کسب کردند. و البته «نگهبانان کهکشان ۲» ۲۲ درصد از درآمد خارجی ۴۷۳ میلیونیاش را در آخرهفتهی افتتاحیهاش به دست آورد.
خب، اگر بگوییم افتتاحیهی ۱۰۷ و نیم میلیون دلاری «راگناروک» ۲۴ درصد از درآمد خارجی نهایی فیلم خواهد بود، پس فروش خارجی این فیلم ۴۴۸ میلیون دلار محاسبه میشود. این رقم بهعلاوهی فروش خانگی احتمالا ۲۲۲ میلیون دلاری این فیلم به معنی فروش جهانی ۶۶۰ میلیون دلار خواهد بود که بالاتر از درآمد جهانی ۶۴۲ میلیون دلاری «ثور: دنیای تاریک» قرار میگیرد. اما اگر این افتتاحیه به معنی ۲۰ درصد از فروش خارجی نهایی فیلم باشد، پس فروش خارجی نهایی ۵۳۸ میلیون دلاری این فیلم پیشبینی میشود که بهعلاوهی ۲۱۲ میلیون دلار فروش خانگی به معنی ۷۵۰ میلیون دلار فروش جهانی خواهد بود. یادمان نرود حالا که «نگهبانان ۲» و «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» ۸۶۳ و ۸۷۹ میلیون دلار در جهان فروختند به این معنا نیست که «راگناروک» هم برای موفقیت حتما باید به فروش جهانی بالای ۸۰۰ میلیون دلار دست پیدا کند. تحلیلگران رقمی بین ۹۵ تا ۱۲۵ میلیون دلار را برای افتتاحیهی خانگی این فیلم پیشبینی میکنند.
نکتهی جالب ماجرا اما این است که «راگناروک» درست دو هفتهی بعد از آغاز اکرانش، با اصلیترین رقیبش یعنی «جاستیس لیگ» (Justice League) روبهرو خواهد شد. اگرچه نبرد این دو فیلم دیدنی خواهد بود و اگرچه مثل اتفاقی که در رابطه با «اسکایفال» (Skyfall) و «گرگ و میش: سپیدهدم قسمت دوم» (Twilight: Breaking Dawn Part II) یا «دکتر استرنج» و «جانوران شگفتانگیز» (Fantastic Beasts and Where to Find Them) افتاد، این دو فیلم نیز میتوانند در کنار هم به موفقیت دست پیدا کنند، اما کارشناسان پیشبینی میکنند که اگر یک فیلم از بین این دوتا شانس بیشتری برای شکست دیگری داشته باشد، آن «راگناروک» خواهد بود. نه، موضوع مربوط به کیفیت این دو فیلم نمیشود. مهم نیست «راگناروک» چقدر مورد استقبال مثبت منتقدان قرار گرفته است، مسئله این است که هنوز نقدهای منتقدان از «جاستیس لیگ» منتشر نشده است تا توانایی مقایسهی منصفانهی این دو را داشته باشیم. دلیلی که ممکن است به برگبرندهی «راگناروک» تبدیل شود این است که این فیلم اولین فیلم لایو اکشنِ بزرگ کودکپسندی است که در چهار ماه اخیر روی پرده خواهد رفت.
«مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» به دلایل مختلفی مثل ارزش بالای آیپی، نقدهای خوب و محبویت کلی زیرژانر فیلمهای کامیکبوکی به موفقیت بزرگی دست پیدا کرد. اما یکی از مهمترین دلایلی که کمک کرد فیلم بعد از دو هفتهی آغازینِ ضعیفش خودش را بالا بکشد، ماهیت منحصربهفرد آن در آن برههی زمانی به عنوان یک فیلم کودکپسند بود. بعد از اینکه «والرین و شهر هزار سیاره» (Valerian and City of Thousand Planets) در آمریکای شمالی شکست خورد، ساختهی جان واتس در این زمینه به تنها و بهترین گزینهی مردم تبدیل شد. خب، در چهار ماه گذشته، باکس آفیس سرشار از فیلمهای درجهی R بوده است. از «مسافرت دختران» (Girls Trip) و «بادیگارد آدمکش» (The Hitman’s Bodyguard) و «آن» (It) و «بلوند اتمی» (Atomic Blonde) گرفته تا «کینگزمن» (Kingsman) و «دیترویت» (Detroit) و «مادر!» (mother) و «آدمکش آمریکایی» (American Assassin) و «خارجی» و «بلید رانر ۲۰۴۹» و غیره. در این بین شاهد انیمیشنهای کودکانهای مثل «پونی کوچولوی من» (My Little Pony)، «فیلم اموجی» (Emoji Movie) و «لگو نینجاگو» (The Lego Ninjago) هم بودیم. اگر شما یکی از سینماروهای کودکی هستید که تماشای فیلمهای لایو اکشن را دوست دارید، اما به خاطر تعداد بالای فیلمهای درجه R سرتان بیکلاه مانده است، پس تنها چیزی که از ماه جولای تاکنون داشتهاید «روز مرگت مبارک» بوده است. پس، «راگناروک» برای این دسته از سینماروها بسیار موردانتظار خواهد بود.
گزارش باکس آفیس این هفته را با انیمیشن «لگو نینجاگو» (The Lego Ninjago Movie)، سومین قسمت از مجموعه لگویی برادران وارنر شروع میکنیم که باعث شد این هفته تحلیلگران این سوال را از ما و خودشان بپرسند: چه میشود اگر یک روز برادران وارنر یک فیلم لگویی عرضه کند و هیچکس به آن اهمیت ندهد؟ چیزی که باعث مطرح شدن این سوال شد افتتاحیهی ۲۱ میلیون و ۲۴۵ هزار دلاری «لگو نینجاگو» بود. اینکه افتتاحیهی این فیلم کمتر از افتتاحیهی ۵۵ میلیون دلاری «لگو بتمن» (The Lego Batman) و ۶۹ میلیون دلاری «فیلم لگو» (The Lego Movie) است عجیب نیست. بالاخره «لگو نینجاگو» نه مثل قسمت اول مجموعه یک فیلم فوقالعاده غیرمنتظره و تحسینشده است و نه مثل «لگو بتمن» از کاراکترهایی مثل بتمن و جوکر و سوپرمن بهره میبرد. نکتهی عجیب ماجرا این است که افتتاحیهی «لگو نینجاگو» پایینتر از افتتاحیهی فیلم اورجینالی مثل «لکلکها» (Storks) بود. «لکلکها» در ماه سپتامبر سال گذشته در کنار یک اکشنِ بزرگسالانه عرضه شد و ۲۱ میلیون و ۳۱۱ هزار دلار به عنوان افتتاحیه به جیب زد. اگر یک برند شناختهشده کمتر از یک محتوای اورجینال که خودش هم دقیقا به موفقیت بزرگی دست پیدا نکرد بفروشد، اینجاست که ارزش آن برند زیر سوال میرود. البته میتوان گفت شاید دلیل عدم استقبال مردم از «لگو نینجاگو» به خاطر عرضهی دو فیلم لگویی در سال بوده است. همچنین میتوان گفت «لگو نینجاگو» برخلاف «فیلم لگو» و «لگو بتمن» بیشتر با هدف جذب مخاطبان کودک بازاریابی شده بود. این در حالی است که نباید فراموش کنیم که این فیلم نسبت به دوتای قبلی با نقدهای ضعیفتری نیز روبهرو شده است.
خلاصه اگر فیلمهای لگو قرار است به یکی از مجموعههای پرچمدار برادران وارنر تبدیل شوند، افتتاحیههای ۲۱ میلیونی و مجموع فروش خانگی ۷۰ تا ۷۵ میلیون دلار نمیصرفد. مخصوصا اگر این فیلمها به روند فروش نه چندان قویشان در کشورهای خارجی ادامه بدهند. در حال حاضر عملکرد ضعیف «لگو نینجاگو» با توجه به موفقیتهای رگباری برادران وارنر با فیلمهایی مثل «واندر وومن» (Wonder Woman)، «دانکرک» (Dunkirk)، «آنابل: خلقت» (Annabelle: Creation) و «آن» (It) چندان احساس نمیشود، اما این موضوع به مشکل درازمدتی اشاره میکند که وارنر باید سر فرصت آن را مورد بررسی قرار داده و فکری به حالش کند. شاید معلوم شود فیلمهای لگو آنطور که به نظر میرسیدند برند مطمئنی نیستند. شاید بزرگسالان از روی کنجکاوی به تماشای «فیلم لگو» رفتند و شاید «لگو بتمن» فقط به خاطر بتمن خوب فروخت. بهترین اتفاقی که میتواند بیافتد شکستن همهی کاسه کوزهها بر سر خود فیلم است. پیشنمایشها و نقدهای «لگو نینجاگو» به اندازهی دو فیلم قبلی هیجانانگیز و مثبت نبودند. بنابراین شاید فیلمهای لگو فقط در صورتی خوب میفروشند که تماشاگران با فیلمهایی در حد و اندازهی قسمتهای قبلی روبهرو شوند. شاید هم «فیلم لگو ۲» (The Lego Movie 2) فعلا تنها فیلم لگوییای است که مردم منتظرش هستند. بدترین اتفاقی که میتواند بیافتد این است که به این نتیجه برسیم که برند «لگو» بدون بتمن و هری پاتر و این کاراکترهای معروف ارزش چندانی ندارد. خلاصه «لگو نینجاگو» به یکی دیگر از انیمیشنهای ناامیدکنندهی شش ماه گذشته تبدیل شد. تنها انیمیشنی که از زمان «بچه رییس» (The Boss Baby) تاکنون موفق ظاهر شده است «من نفرتانگیز ۳» (Despicable Me 3) بود.
اما دومین و پرفروشترین تازهاکران و صدرنشین هفته فیلم «کینگزمن: محفل طلایی» (Kingsman: The Golden Circle) بود. این دنباله کارش را کم و بیش با رقمی در حد و اندازهی قسمت اول آغاز کرد که در این دوره و زمانه به عنوان یک پیروزی حساب میشود. ساختهی متیو وان که براساس کامیکبوکی از مارک میلر اقتباس شده ۳۹ میلیون دلار به عنوان افتتاحیه کسب کرد. رقمی که حدودا برابر با افتتاحیهی ۳۶ میلیون دلاری «کینگزمن: سرویس مخفی» (Kingsman: Secret Service) است. البته اینکه «محفل طلایی» اکرانش را در حد و اندازهی قسمت قبلی شروع کرده به این معنی نیست که به همان اندازه هم خواهد فروخت. «محفل طلایی» نه تنها به عنوان دنباله در حد قسمت قبلی فیلم غافلگیرکنندهای نیست، بلکه نقدهای ضعیف این فیلم هم به ضررش تمام خواهد شد. با این حال روی هم رفته اگرچه با یک دنبالهی تمامعیار طرف نیستیم، اما کماکان با یک پیروزی قابلقبول مواجهایم. قابلذکر است که تاکنون در ماه سپتامبر دنبالههای متعددی عرضه شدهاند که افتتاحیهای برابر یا نزدیک به قسمت قبلی داشتهاند. در این زمینه «محفل طلایی» به گروهی که شامل «ابری با احتمال بارش کوفتهقلقلی» (Cloudy with the Chance of Meatballs)، «دوندهی هزارتو: آزمونهای اسکورچ» (Maze Runner: The Scorch Trials) و «هتل ترانسلوانیا ۲» (Transylvania Hotel 2) میشود میپیوندد.
مهمترین تازهاکران این هفته «ساخت آمریکا» (American Made) بود که درآمد افتتاحیهاش همزمان هم خبر خوبی و هم خبر بدی برای تام کروز و کلا فیلمهای ستارهمحور است. خبر بد این است که افتتاحیهی این فیلم در بین پایینترین افتتاحیههای این بازیگر قرار میگیرد، اما «ساخت آمریکا» برخلاف بسیاری از فیلمهای سالهای اخیر تام کروز، به جز حضور این بازیگر در نقش اصلی، هیچ جاذبهی دیگری ندارد. پس شاید این افتتاحیه پایین باشد، اما نشان از این دارد که حداقل قدرت ستارهها هنوز بهطور کامل از بین نرفته است و آنها هنوز میتوانند به تنهایی دلیل مهمی برای کشاندن مردم به سینماها باشند. «ساخت آمریکا» کارش را با کسب فقط ۱۷ میلیون دلار به عنوان افتتاحیه شروع کرد. این رقم از زمان افتتاحیهی ۱۵ میلیون دلاری «جک ریچر» (Jack Reacher)، پایینترین افتتاحیهی این بازیگر محسوب میشود. حتی اگر ما فیلمهایی مثل «شیرها برای برهها» (Lions for Lambs)، «دوران راک» (Rock of Ages) و «مگنولیا» (Magnolia) را که کروز در آنها در نقش مکمل قرار دارد و فیلمهایی که دارای پیشنمایشهای انحصاری آیمکس بودهاند مثل «ماموریت غیرممکن: پروتوکل شبح» (Mission: Impossible Ghost Protocol) را نادیده بگیریم، افتتاحیهی «ساخت آمریکا» از زمان «جری مگوایر» (Jerry Maguire) در سال ۱۹۹۶ تاکنون، در جایگاه دوم ضعیفترین افتتاحیههای کروز قرار میگیرد و از آنجایی که «ساخت آمریکا» مثل «جک ریچر» در ماه دسامبر اکران نشده است، نمیتوانیم انتظار شتاب فروشِ «جک ریچر» را برای این فیلم داشته باشیم.
اوج ستارگی کروز با فیلمهایی همچون «چند مرد خوب» (A Few Good Men) و «جری مگوایر» بود که با ارقامی مثل ۱۵ تا ۱۷ میلیون دلار افتتاح میشدند. اما نباید فراموش کنیم که محاسبهی نرخ تورم، این ارقام را در زمان حال به چیزی حدود ۳۴ میلیون دلار میرساند. تازه اوایل دههی ۹۰ زمانی بود که فیلمهای خوب کروز میتوانستند با افتتاحیهای ۱۵ تا ۲۰ میلیون دلاری، به درآمد خانگی بالای ۱۲۵ میلیون دلار دست پیدا کنند. اما هماکنون «ساخت آمریکا» با وجود اینکه مورد استقابل مردم و منتقدان قرار گرفته، اما به جای رسیدن به ۱۰۰ میلیون دلار، کارش را به زور و زحمت با ۶۰ میلیون دلار به اتمام خواهد رساند. مخصوصا با توجه به اینکه در هفتههای اخیر فیلمهای بزرگسالانهی متعددی مثل «آن» (It)، «کینگزمن: محفل طلایی» (Kingsman: The Golden Circle)، «بلید رانر ۲۰۴۹» (Blade Runner 2049)، «خارجی» (The Foreigner) و غیره اکرانشان را شروع کرده و خواهند کرد و در نتیجه «ساخت آمریکا» با رقبای سرسختی درگیر است و درگیر خواهد شد. با این حال «ساخت آمریکا» صدرنشین هفته محسوب میشود و با ۵۰ و خوردهای بودجه و ۶۰ میلیون دلاری که تاکنون از کشورهای خارجی به دست آورده، این فیلم مطمئنا به فیلم پولساز جمعوجوری تبدیل خواهد شد.
خبر خوب این است که «ساخت آمریکا» فقط به این دلیل به یکی از کمدرآمدترین فیلمهای کروز در ۲۱ سال گذشته تبدیل شده است که با یکی از آن فیلمهای اولد-اسکول ستارهمحور سروکار داریم. چیزی که خیلی وقت بود تام کروز را با آن نمیشناختیم. حقیقت این است که شاید تام کروز ستارگیاش را با بازی کردن نقش خلبانان و کلاهبردارهای بیلیارد و وکیل نظامی و کهنهسربازهای ویتنام و غیره شروع کرد، اما این روند به مرور تغییر کرد. شاید «تاپ گان» (Top Gun) اکشنهای هوایی داشت و «ماموریت غیرممکن» (Mission Impossible) یک تریلر اکشنِ پرخرج بود، اما کروز برای تبدیل شدن به یک ستارهی سینما به تفنگ و گلوله و انفجارهای بزرگ نیاز نداشت. اما این موضوع از سال ۲۰۰۰ با «ماموریت غیرممکن ۲» تغییر کرد. از اینجا به بعد کروز کمکم تبدیل به ستارهی اکشنی شد که بدلکاریهای بیباکانهاش در مرکز توجه قرار گرفت. فیلمهای کروز منهای «آسمان وانیلی» (Vanilla Sky) و پروژههای جمعوجور دیگری مثل «شیرها برای برهها» و نقش مکمل در «دوران راک»، در طول ۱۷ سال گذشته اکشن بودهاند. در قرن بیست و یکم کروز به جای یک ستارهی سینما، به یک ستارهی اکشن تبدیل شد که احساس میکنم یکجور پسرفت محسوب میشود. اینکه کلا به عنوان یک ستاره تمامعیار شناخته شوی یک چیز است، اما اینکه فقط به عنوان کسی که در فیلمهای اکشن نقش اول را دارد شناخته شوی، یعنی خودت را به یک ژانر محدود کردهای. پس روبهرو شدن با فیلمی مثل «ساخت آمریکا» که کروز در آن نقش مرد به مراتب جوانتری را بازی میکند و معشوقهی به مراتب جوانتری دارد، این فیلم را به اتفاق منحصربهفرد تبدیل میکند.
مهمترین تازهاکران گستردهی این هفته «شاه آرتور: افسانهی شمشیر» (King Arthur: The Legend of the Sword) است که ظاهرا قرار است به یکی از بزرگترین شکستهای باکس آفیس تابستان امسال تبدیل شود. این فیلم که با بودجهی بسیار بالایی ساخته شده و قرار بود به آغازکنندهی مجموعه جدیدی برای کمپانی برادران وارنر تبدیل شود، بعد از تاخیرهای متعددش، تغییر عنوانش و نقدهای نه چندان خوبی که دریافت کرده، اکرانش را با ۱۴ میلیون و ۷۰۰ هزار دلار در امریکای شمالی آغاز کرد، که به معنی فروش نهایی حدود ۴۰ میلیون دلاری آن در گیشهی خانگی خواهد بود. تحلیلگران پیشبینی میکردند که فیلم کارش را با چیزی دور و اطرافِ ۲۳ تا ۲۵ میلیون دلار شروع کند و حتی این پیشبینیها هم با توجه به پول هنگفتی که خرج فیلم شده، هشداردهنده بودند. فعلا تمام نظرها به سمت عملکرد بینالمللی فیلم برای بازگرداندنِ سرمایهاش جلب شدهاند، اما با توجه به ۲۹ میلیون دلاری که این فیلم از اکران در ۵۱ بازار کسب کرده است و با توجه به افتتاحیهی جهانی فیلم که به زور از ۴۴ میلیون دلار فراتر میرود، به نظر میرسد انقلاب شاه آرتور هنوز شروع نشده، سرکوب شده است. خلاصه «افسانهی شمشیر» یکی دیگر از فیلمهای فانتزی اخیرِ برادران وارنر است که آنطور که انتظار میرفت مورد استقبال قرار نگرفته است. از «گرین لنترن» (۲۱۶ میلیون از بودجهی ۲۰۰ میلیونی) و «جک غولکش» (۱۹۷ میلیون از بودجهی ۱۹۵ میلیونی) گرفته تا «پن» (۱۲۸ میلیون از بودجهی ۱۵۰ میلیونی) و «افسانهی تارزان» (۳۵۶ میلیون در دنیا از بودجهی ۱۸۰ میلیونی).
در مقایسه باید به «بتمن آغاز میکند» (Batman Begins) اشاره کرد که در خیلی از جهات وضعیتی شبیه به «افسانهی شمشیر» داشت. آن فیلم هم داستان ریشهای کاراکتری بود که مخاطبان قبلا اسمش را شنیده بودند، اما علاقهی زیادی به دیدن او در قالب یک داستان ریشهای دیگر بر پردهی سینما نداشتند. چنین چیزی را میتوان دربارهی سوپرمن هم گفت، اما از آنجایی که «مرد پولادین» (Man of Steel) اکرانش را با ۱۲۸ میلیون دلار آغاز کرد و ۶۶۸ میلیون دلار در دنیا فروخت، پس میتوان گفت مردم واقعا دنبال یک فیلم سوپرمنی بودند. مثال بهتر فیلمهای «شرلوک هولمز» خودِ گای ریچی هستند که هر دو با بودجههایی کمتر از ۱۲۵ میلیون دلار، ۵۰۰ میلیون دلار در سراسر دنیا فروختند. قابلذکر است که آن فیلمها نه تنها داستان ریشهای شرلوک هولمز نبودند، بلکه از ستارهای مثل رابرت داونی جونیور بهره میبردند. اگر سه هفتهی دیگر «واندر وومن» (Wonder Woman) افتتاحیهی خوبی داشته باشد و احتمالا همینطور هم خواهد بود، فقط به خاطر این است که مردم دوست داشتهاند فیلمی دربارهی واندر وومن ببینند و کاری به ساختار داستانیاش هم نداشتهاند.
روی هم رفته به نظر میرسد یکی از دلایل عدم استقبال از «افسانهی شمشیر» این است که اکثر مردم بارها داستان شاه آرتور را شنیدهاند و با وجود تمام تغییر و تحولهای فرمی که گای ریچی در آن ایجاد کرده، علاقهای به آن نداشتهاند. شاید اگر با فیلمی طرفیم بودیم که به بعد از رسیدن آرتور به پادشاهی و در دورانی که همهی شوالیههای میزگرد تشکیل شده بودند اتفاق میافتاد، ماجرا فرق میکرد. هماکنون معلوم نیست خرج ساخت «شاه آرتور» با تمام فیلمبرداریهای دوبارهی فراوانش چقدر در آمده است، اما میدانیم که در گزارشهای اولیه رقم ۱۷۵ میلیون دلار اعلام شده بود که رقم بسیار زیادی برای آیپی مثل این محسوب میشود که سابقهی درخشانی هم در باکس آفیس نداشته است. «اولین شوالیه» (First Knight) با کسب ۳۷ میلیون دلار در خانه و ۱۲۷ میلیون دلار در دنیا از بودجهی ۷۵ میلیونیاش، به ناامیدی بزرگی در تابستان ۱۹۹۵ تبدیل شد. انیمیشن «جستجو برای کملوت» (Quest For Camelot) با کسب ۲۲ میلیون دلار از بودجهی ۴۰ میلیونیاش شکست سختی خورد. «شاه آرتور» به کارگردانی آنتوان فوکوآ در سال ۲۰۰۴ با کسب ۲۰۳ میلیون دلار در دنیا از بودجهای ۱۲۰ میلیونی موفق ظاهر نشد. تنها فیلم شاه آرتوری موفق به سال ۱۹۸۱ و انیمیشن «اکسکالیبور» (Excalibur) برمیگردد که با بودجهی ۱۱ میلیونیاش، ۳۴ میلیون دلار در خانه فروخت.
از دیگر دلایل شکست «افسانهی شمشیر» میتوان به عدم داشتن قدرت ستارهای (طرفداران چارلی هانوم باید بدانند که او ستارهی سینمایی نیست) و نقدهای قوی اشاره کرد. این در حالی است که این فیلم در دنیایی عرضه شده که اکشنهای قرون وسطایی فانتزی به لطف سریالهای خوشساختی مثل «بازی تاج و تخت» و «وایکینگها» در تلویزیون به وفور یافت میشوند، پس «افسانهی شمشیر» هیچ ویژگی منحصربهفردی نداشت. فقط به خاطر اینکه یک زمانی مردم به سفر آغازینِ بتمن اهمیت دادند، به این معنی نیست که فیلمِ داستان ریشهای هر کاراکتری که کمی معروف است باید ساخته شود. احتمالا «افسانهی شمشیر» قرار نیست با چندین و چند دنبالهی مختلف ادامه پیدا کند. اگر برادران وارنر به جای برنامهریزی دنبالهها، تمرکزش را روی عرضهی یک فیلم خوب میگذاشت و بعد از جلب نظر مردم به دنبالهها فکر میکرد، مطمئنا نتیجه خیلی بهتری میگرفت.
دومین تازهاکران مهم هفته «ربودهشدگان» (Snatched)، کمدی امی شومر و گلدی هان است که در آخرهفتهی روز مادر اکرانش را امیدوارکننده آغاز کرد. این فیلم که با ۴۲ میلیون دلار بودجه تهیه شده و اکثرا نقدهای متوسط و رو به ضعیفی دریافت کرده، کارش را با رقم قابلقبول ۱۷ و نیم میلیون دلار کلید زد. این افتتاحیه تقریبا نصف ۳۰ میلیون دلاری است که «دربوداغان» (Trainwrech)، کمدی قبلی امی شومر در آخرهفتهاش افتتاحیهاش به دست آورده بود. اما از قبل هم انتظار میرفت که «ربودهشدگان» به عنوان یک پروژهی جمعوجورتر توانایی تکرار چنین رقم بزرگی را ندارد. «دربوداغان» فیلمی به کارگردانی جاد آپاتوی مشهور بود که از سروصدایی که امی شومر به عنوان کمدین زن جدید دورانش به راه انداخته بود بهره میبرد و یونیورسال هم با آن فیلم به عنوان یک رویداد سینمایی تمامعیار رفتار کرد. اما «ربودهشدگان» با چنین رفتاری از سوی فاکس روبهرو نشده است. البته منظورم شکایت کردن نیست. بالاخره میتوان درک کرد که در حال حاضر اولویت فاکس Alien: Covenant «بیگانه: کاوننت» است و بس. این در حالی است که اکثر سروصدای رسانهای پیرامون «ربودهشدگان» مربوط به بازگشت گلدی هان به سینما از زمان The Banger Sisters در سال ۲۰۰۲ میچرخید و البته داستان فیلم هم که دربارهی ربوده شدنِ مادر و دختری در آمریکای جنوبی است، چندان جدید هم نیست که به هیجان مردم کمک کند. خبر خوب برای «ربودهشدگان» این است که سابقه نشان میدهد که فیلمهای زنمحور یا فیلمهایی با هدف جذب مخاطبان زن، در هفتهی دوم تابستان معمولا اکرانهای پرباری دارند. بنابراین میتوان براساس افتتاحیهی ۱۷ و نیم میلیونی این فیلم، درآمد خانگی نهایی ۴۸ تا ۶۱ میلیونیاش را پیشبینی کرد.
در زمینهی اکرانهای محدود فیلم Lowriders را داریم که در ۲۹۵ سینما روی پرده رفت. این ملودرام خانوادگی رقم خیلی خوب ۲ میلیون و ۴۱۳ هزار دلار را به عنوان افتتاحیه کسب کرد و به این ترتیب بعد از «تردرستی» (Sleight) که یکی دیگر از اکرانهای استودیوی بلامهواس تیلت (BH Tilt) است، به بُرد دیگری برای این استودیو بدل شد. دومین اکران محدود هفته هم «دیوار» (The Wall)، محصول آمازون است که کارش را در ۵۴۱ سالن سینما آغاز کرد. این فیلم که توسط داگ لایمن ساخته شده، نقدهای نسبتا خوبی دریافت کرده و به دو سرباز آمریکایی (آرون تیلور-جانسون و جان سینا) میپردازد که توسط تکتیراندازی مورد هدف قرار میگیرند. «دیوار» ۸۹۱ هزار و ۵۹۰ دلار فروخت. ناگفته نماند که محصولات سینمایی آمازون معمولا بهطور تشریفاتی در سینماها اکران میشوند. چون سرنوشت اصلی آنها قرار گرفتن روی سرویس آمازون پرایم است. آخرین اکران محدود این آخرهفته هم «پاریس میتونه صبر کنه» (Paris Can Wait) است. این کمدی رومانتیک که داستانش حول و حوش آشپزی و غذاهای رنگارنگ میچرخد توسط سونی پیکچرز کلاسیکس در چهار سینما اکران شد و ۱۰۱ هزار و ۸۲۵ دلار به دست آورد. رقم فوقالعادهای که با توجه به نقدهای نسبتا مثبت فیلم به این معنی است که سالنهای فیلم در هفتههای پیشرو افزایش پیدا خواهند کرد.
صحنهای در فیلم King Arthur: Legend of the Sword (شاه آرتور: افسانهی شمشیر) وجود دارد که آرتور (چارلی هانام) به فرمان شاه غاصب وورتیگرن (جودلا) که عموی او هم است، به سمت محل اعدام در ملا عام برده میشود. این دقیقا اتفاقی بود که در اولین آخرهفتهی اکران این فیلم برای آن افتاد. «شاه آرتور» لقب اولین شکستِ بزرگ سال ۲۰۱۷ را به دست آورد. فیلم با کسب فقط ۱۷ میلیون و ۷۰۰ هزار دلار از ۳ هزار سالن سینمایی که در آنها روی پرده رفته بود و کسب ۲۹ میلیون دلار از کشورهای خارجی و دستیابی به مجموع جهانی ۴۳ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار، با بیرحمی تمام اعدام شد. جدیدترین ساختهی گای ریچی که اتفاقا یکی از مورد انتظارترین فیلمهای تابستان ۲۰۱۷ بود، نه تنها کارش را با کمتر از ۲۵ میلیون دلاری که تحلیلگران پیشبینی کرده بودند آغاز کرد، بلکه امتیاز ۲۷ درصدی آن روی سایت راتن تومیتوز نشان میدهد که منتقدان هم چندان آن را تحویل نگرفتهاند و در شکست فیلم در گیشه بدون نقش نبودهاند. بله، در کنار تمام فیلمهایی که در گیشه رکوردشکنی میکنند، همیشه فیلمهای متعددی هم هستند که ناامیدکننده ظاهر میشود. پس در نگاه اول شکست «شاه آرتور» نباید این همه بحث و جدل به راه بیاندازد، اما اگر در طی هفتهی گذشته سری به مطبوعات آنلاین سینمایی زده باشید، حتما چشمتان به تیترهای زیادی که شوک و شگفتی خودشان از این شکست را اعلام میکردند خورده است. در حالی که قبل از اکران فیلم کمتر کسی فکر میکرد که چنین اتفاقی بیافتد. خب، برادران وارنر هم دقیقا بدجوری از آمار فروش فیلمشان رودست خورد. چون آنها هم مثل ما انتظار چنین نتیجهای را نداشتند. اما چرا؟
خب، در اواخر ماه آوریل بود که این استودیو یک سری اکرانهای زودهنگام یا پیشنمایش ترتیب داد و در یک روز جمعه حدود ۳۰ هزار نفر را به ۲۰۰ سینمای ام.سی.ای دعوت کرد. اگرچه ای.ام.سی در ابتدا ۱۵۰ سینما برای این رویداد در نظر گرفته بود، اما تعداد کسانی که به دعوتها جواب داده بودند آنقدر زیاد بود که ای.ام.سی ۵۰ سالن دیگر هم اضافه کرد. طرفدارانی که در این مراسم حضور داشتند، علاوهبر تماشای فیلم، نسخههای محدود کلاه بیسبال و پوستر هم دریافت کردند و به این ترتیب به نظر میرسید سروصدای تبلیغاتی در کوچه و خیابان و بین مردم برای «شاه آرتور» مثبت است. اما وقتی اکران گستردهی فیلم آغاز شد، برخلاف کمپین تبلیغاتی بزرگِ برادران وارنر، خبری از عموم مردم برای تماشای آن نبود. بنابراین به نظر میرسد مسئولان بازایابی و سران استودیو هماکنون دور هم نشستهاند و با علامت تعجبی بر بالای سرشان به دنبال توضیحی برای این سوتی بزرگ میگردند. که کجای کارشان را درست انجام ندادهاند. مسئله این است که شاید در نگاه اول «شاه آرتور» با وجود یک کارگردان کاربلد و تریلرهایی که یکی از یکی پرهیاهوتر و خشمگینتر و انفجاریتر بودند، به نظر تمام ویژگیهای لازم برای موفقیت را داشت، اما تحلیلگران اینطور فکر نمیکنند. اتفاقا آنها فکر میکنند «شاه آرتور» تعداد زیادی از لازمههای یک بلاکباستر را رعایت نکرده است و شکستش غیرقابلاجتناب بوده است. مثلا چی؟
مشکل اول زمان اکران فیلم است که بارها توسط برادران وارنر عقب افتاد. در واقع فیلم در ابتدا قرار بود در بیست و دوم جولای ۲۰۱۵ عرضه شود، اما وارنر آن را به بیست و چهارم مارس ۲۰۱۷ تغییر داد و در همین حین اسم فیلم را از «شوالیههای میزگرد: شاه آرتور» به «شاه آرتور: افسانهی شمشیر» عوض کرد. و دوباره زمان نمایش فیلم را از مارس ۲۰۱۷ به ۱۲ می ۲۰۱۷ تغییر داد. فیلمهای بلاکباستری که از کمپین تبلیغاتی برنامهریزیشدهای بهره میبرند باید تاریخ اکران مشخصی داشته باشند. پس زمان نامعلوم نمایش فیلم بدون عواقب منفی نبود. اما مشکل اصلی تغییر زمان اکران وقتی است که آن را به تاریخ غیرمناسبی منتقل میکنید. وارنر «شاه آرتور» را یک هفته بعد از اکران «نگهبانان کهکشان: جلد ۲»، مورد انتظارترین فیلم ابرقهرمانی سال عرضه کرد. فیلمی که اکرانش را با رقم شگفتآور ۱۴۵ میلیون دلار در آمریکای شمالی شروع کرده بود. «نگهبانان کهکشان ۲» در هفتهی دوم هم با کسب ۶۶ میلیون دلار به راحتی در صدر جدول باقی ماند. موفقیت «نگهبانان ۲» به معنی پیروزی او در نبرد با «شاه آرتور» نبود. «شاه آرتور» اصلا رقیبی برای «نگهبانان ۲» محسوب نمیشد. پس وارنر تا آنجا که میتوانست باید از «نگهبانان ۲» فاصله میگرفت. مثلا انتقال زمان اکران فیلم به ماه آگوست که معمولا از لحاظ بلاکباسترهای تابستانی خلوتتر است، شاید بیشتر به نفع «شاه آرتور» تمام میشد. هرچند نباید فراموش کنیم که اکران «مردی از آنکل» (The Man fron U.N.C.L.E)، فیلم قبلی گای ریچی در آگوست چندان به کمکش نیامد.
ولی یکی از مهمترین دلایلی که تحلیلگران خیلی در شکستِ «شاه آرتور» دخیل میدانند، مسئلهی قدرت ستارهای است. فیلمهایی با چنین ابعاد عظیمجثهای به ستارههای واقعی سینما نیاز دارند. هالیوود سالهاست به هر دلیلی سعی میکند تا به جای نامهای مشهور، مردان سفیدپوستِ جوان را که فقط شبیه نامهای مشهور هستند، در ویترین فیلمهایش قرار دهد و وقتی که آنها تبدیل به تام کروز بعدی نمیشوند، تعجب میکنند که چرا نشد! اینکه هالیوود به دنبال هیو جکمن یا کریس همسورث بعدی سینما میگردد خوب است، اما اصول بلاکباسترسازی میگوید، جای پیدا کردن ستارهها در بلاکباسترها نیست. وقتی با چنین بودجههای کلهگندهای سروکار داریم، فیلم باید تا حد ممکن با اطمینان کامل روی پرده برود و ستارهها بخش بزرگی از این اطمینان را فراهم میکنند. آیپی و کانسپت شاید بیشتر از هرچیزی اهمیت داشته باشند، اما فیلم باید حداقل یک ستارهی شناختهشده داشته باشد که عموم مردم را برای آن کانسپت هیجانزده کند.
بهترین نمونهاش «شرلوک هولمز»های خود ریچی هستند. هر دو فیلم مجموعا حدود یک میلیارد دلار در دنیا فروختند. البته که «شرلوک هولمز»ها از عنصر مهمی به اسم رابرت داونی جونیور بهره میبردند. کسی که بعد از بلاکباستر غولپیکری به نام «مرد آهنی» که دنیای سینمایی مارول را به راه انداخت، در اوج شهرت به سر میبرد. در مقایسه چارلی هانام که بیشتر به خاطر بازی در نقش اصلی «پسران آنارشی» (Sons of Anarchy)، سریال کالتِ شبکهی اف.ایکس شناخته میشود، قدرت سینمایی ندارد. بزرگترین فیلم هانام در باکس آفیس «حاشیهی اقیانوس آرام» (Pacific Rim) است، اما میتوان گفت موفقیت آن فیلم به جای هانام، به خاطر گیرمو دلتورو و جذابیت تماشای دعوای روباتهای غولپیکر با هیولاهای کایجو بوده است. هنرنمایی هانام با اینکه این اواخر به خاطر بازی در فیلم تحسینشدهی «شهر گمشدهی زی» (The Lost City of Z) مورد توجه قرار گرفته، اما او حداقل فعلا ستارهای با قدرت جذب تماشاگران به سینماها نیست.
دلیل بعدی کارشناسان این است که اصلا چنین فیلمی نباید ساخته میشد. یعنی چه؟ یعنی «شاه آرتور» فیلمی نیست که سینماروها دوست داشته باشند آن را تماشا کنند. هالیوود به عدم خلاقیت و تکرار فرمولهای قدیمی مشهور است و «شاه آرتور» هم نمونهای از یک فرمول قدیمی برای مجموعهسازی است. زمانی همین برادران وارنر با همکاری کریستوفر نولان «بتمن آغاز میکند» را ساخت. فیلمی که از زاویه و چشمانداز جدیدی داستان ریشهای تکراری بروس وین را روایت میکند. آن فیلم بدجوری گرفت و دو دنبالهی بعدیاش به دوتا از پرفروشترین و پرطرفدارترین بلاکباسترهای قرن بیست و یکم تبدیل شدند. اما اینجور مواقع هالیوود را جو میگیرد. اینکه مردم برای دیدن «آغاز میکند» به سینماها هجوم آوردند به این معنی نیست که حالا میتوانیم هر کاراکتری که کمی مشهور است را برداریم و داستان ریشهایاش را برای آغاز یک مجموعه جدید تکرار کنیم. آن هم نه یک بار بلکه چند بار. برادران وارنر همین چند وقت پیش با «پن» و «افسانهی تارزان» سر همین موضوع شکست خورد. اما نه تنها درس نگرفت، بلکه آن را دوباره با «شاه آرتور» تکرار کرد. این فقط مشکل برادران وارنر نیست. بلکه یونیورسال هم هفت سال پیش ۲۰۰ میلیون دلار خرج ساخت داستان ریشهای «رابین هود» کرد. والت دیزنی هم چنین اشتباهی را با «جان کارتر» (John Carter) و «رنجر تنها» (The Lone Ranger) انجام داد و هر دو پولهای زیادی را از دست دادند. همانطور که موفقیت غیرمنتظرهی «بتمن» تیم برتون به این معنا نبود که مردم اقتباسهای بیشتری از قهرمانان فرهنگ عامهی دههی ۳۰ و ۴۰ میخواهند، موفقیت «آغاز میکند» کریس نولان هم به این معنی نیست که باید فیلمِ داستانِ ریشهای هر کاراکتر فرهنگعامه که گیر آوردیم را درست کنیم.
مشکل بعدی این فیلمها این است که مشکل همیشگی فیلمهایی را که به داستان ریشهای میپردازند، مرتکب میشوند. مثلا ما داستان به قدرت رسیدن پیتر پن، چهار شگفتانگیز یا همین شاه آرتور را میدانیم. پس بهتر است فیلمی ساخته شود که به مرحلهی بعدی داستان زندگی آنها بپردازد. چون ما نمیخواهیم بخش بیشتر فیلم را مشغول تماشای حرکت چهار شگفتانگیز به سوی فضا و قرار گرفتن در برابر تشعشعات و بعد کنار آمدن با قدرتهای عجیبشان باشیم، بلکه میخواهیم بخش بیشتر فیلم به اصل مطلب و به مبارزههای آنها اختصاص داشته باشد. فیلمهایی مثل «بتمن آغاز میکند»، «کازینو رویال»، «استار ترک» و «مرد عنکبوتی» با اینکه داستان ریشهای کاراکترهایشان را روایت میکنند، اما همزمان چیزهای جدیدی هم تحویلمان میدهند و بخش زیادی از زمانشان به قهرمانبازیهای معروف کاراکترهایشان اختصاص دارد. اگر «شرلوک هولمز»های گای ریچی فوقالعاده فروختند یا «افسانهی تارزان» بهتر از چیزی که انتظار میرفت فروخت، به خاطر این بود که داستان ریشهای نبودند و چه خوب و چه بد، داستان جدیدی برای گفتن دربارهی کاراکترهای مشهورشان داشتند و تماشاگران را از همان ابتدا در وسط معرکه رها میکردند و خبری از مقدمهچینیهای قابلپیشبینی نبود.
مسئلهی بعدی به خرج بالای ساخت فیلم مربوط میشود. برخلاف اکثر فیلمهای گای ریچی که معمولا کمخرج هستند («مردی از آنکل» ۷۵ میلیون خرج برداشت. در حالی که «شرلوک هولمز»ها به ترتیب با ۹۰ و ۱۲۰ میلیون دلار ساخته شدند)، بنابراین در ابتدا میشد بودجهی ۱۰۲ میلیونی «شاه آرتور» را که روی IMDb ثبت شده بود، باور کرد اما همه میدانیم که «شاه آرتور» شامل جلسات فیلمبرداریهای دوباره زیادی شد. اگر فیلمبرداریهای دوباره و بالا رفتن خرج ساخت به نفع کیفیت فیلم تمام شوند مشکلی نیست. کار کردن با هدف «ساختن بهترین فیلم ممکن» قابلتحسین است، اما به شرطی که با فیلمبرداریهای دوباره یک فیلم متوسط را به یک فیلم درجهیک تبدیل کنیم. نه اینکه فیلم متوسط همان فیلم متوسط باقی بماند.